فصل دوم، بخش پنجم
زمان ديني و زنده شدن مردگان
زنده شدن مردگان
اگرچه در مسيحيّت، «انجيل» آخرين كلام مكتوب از سلسلهي رسولان ابراهيمي دانسته شده، و متن انجيل تكميل كنندهي متن تورات و ديگر كتب عهد عتيق شمرده ميشود، در عين حال از نظر ما كه مسلمان هستيم، كلام رسولان اين سلسله از تورات آغاز شده و به قرآن خاتمه ميپذيرد. همچنين به نظر ميرسد كه چگونگي باور به زمان ديني و طرح نقطهي پايان از تورات تا انجيل و از انجيل تا قرآن، با تحوّلات و تغييرات چشمگيري همراه بوده است. اين تغيير و تحوّلات تازه نه بهعنوان نقض و نفي گذشته بلكه بيشتر به عنوان گشودن افقهاي تازهتر است در همان راهي كه انبيای سلف آغاز كردهاند.
در نخستين آيات كتاب پيدايش، از قول خداوند به آدم آمده است كه:
«تو از خاك هستي و به خاك راجع خواهي شد».
اين تلقّي از «رجعت» با چرخهي طبيعي روز و شب، فصلها و چرخهي حيات در جانداران ديگر، همآهنگ است. اين چرخهي طبيعي را «زمان دوّار» هم گفتهاند و اينكه همه چيز دورزنان به همان جاي نخستين خود باز ميگردد.
امّا در گذار از حوادث و تجربههاي بسيار، اين تلقّي اندك اندك تغيير كرد تا برسد به ظهور مسيحيّت و انسان كه از خاك پديد آمده بود حالا در اين تغيير يافتنها، نه به خاك بلكه به ملكوت خداوند دعوت شد.
در اين تلقّي تازه، انسان كه سرشتي زميني دارد و دلبستهي خاك و بايد به خاك رجعت ميكرد، همچون خميري تصوير شده است كه خميرمايهاي از ملكوت به اين سرشت زميني و خاكي ميآميزد و آدمي را آماده ميكند تا همچون همان خميري كه با خميرمايه مخمّر ميشود، سرشت خويش را نيز تغيير دهد و به اينگونه راهي به سوي ملكوت بگشايد.[1]
در مضامين انجيلها «ملكوت» ظاهراً به «ايده»اي ميماند كه قدرت روحاني خداوند از آن ناحيه منشا ميگيرد و اين قدرت روحاني كه جاودانه و فناناپذير توصيف شده است، ميتواند در فرجام بر نيروهاي شيطاني كه زمين را فراگرفتهاند، پيروز شود يعني آخرالزّمان نيز به معناي پيروزي نهايي ملكوت بر شرارت زمين است.[2] از اين جهت پيوستن يا رجعت انسان به ملكوت، علاوه بر نجات انسان از مصائب زمين، همچنين دست يافتن به جاودانگي نيز دانسته شده است.
در اين تعبير، انسان از سوي خدا نيامده كه بهجاي نخستين خود يعني به سوي خدا بازگردد، انسان از خاك آمده، امّا دعوت شده است تا به جاي بازگشت به خاك، به سوي خداوند رود. از همينجاست كه دو راههي بهشت و دوزخ نيز شكل ميگيرد. مفهوم «خدا» و «خداوند» نيز در اين دوران گذار تغيير ميكند و خداوند در اينجا آن پدر غيوري نيست كه قبيله و نژاد خاصّي را در حمايت خود داشتهباشد و در جنگها از آنان پشتيباني كند و امكانات زندگي در اين زمين را تنها براي قبيلهي سوگلي خود خواسته باشد، بلكه فرزندان خود را از خودخواهي و خود محوري به ديگرخواهي ميخواند[3] و مفهوم خداپرستي با محبّت به ديگران يگانه ميشود.
سير اين دگرگوني از تورات تا انجيلها،[4] با چالشهاي سهمگيني مواجه بود كه بخشي از آن چالشها را در كتاب ايّوب ميبينيم.[5]
اين تغيير را برخي از روانشناسان ديني بلوغ معنوي انسان در عرصهي ديني دانستهاند و همانگونه كه اين بلوغ ديني در طيّ دورهاي طولاني اتّفاق افتاده است، ظاهراً در زندگي هر فرد هم از تولّد تا مرگ همين دگرگوني بايد اتّفاق بيفتد.[6]
يعني آدمي كه در دوران كودكي خود را با طبيعت زمين و جسمانيّت خويشاوند مييابد، با رشد قواي معنوي خويش، از نيازهاي ابتدايي و مادّي فراتر آمده و به افقهايي از معنويّت گام ميگذارد. از خودمحوري نيز ميگذرد و دوست داشتن ديگران را ميآموزد. بنابراين در يك رويكرد روانشناختي امّا همدلانه به مضامين ديني، مرگ جسم به معناي پايان نيازهاي ابتدايي و دوران كودكي انسان، تلقّي شده است.
از تورات كه بگذريم، ميتوان گفت كه در دو متن انجيل و قرآن، زمان زندگي آدمي از تولّد تا مرگ، فرصتي است براي فراتر رفتن از رويكردهاي صرفاً مادي و رسيدن به ايدههاي معنوي. براي نشان دادن اين فراروي در قرآن از واژهي«رشد» استفاده شده است و بارها به صورتهاي گوناگون و با تمثيلهاي بسيار بر آن تأكيد شده است. به تعبير ديگر، در متن قرآن ما با واژهي «معنويّت» كه امروزه متداول است سر وكار نداريم بلكه براي دگرديسي انسان در فرصت زندگي از واژهي «رشد» استفاده شده است.[7]
در سه داستان درهم تنيدهاي كه در سورهي كهف آمده است، هم اصحاب كهف و هم موسي، به انگيزهي «رشد» سفر خود را آغاز ميكنند، يعني محور اصلي داستان، همان مفهوم رشد است. در متن قرآن، موسي به هرحال كسي است كه تورات به او منسوب است و اصحاب كهف نيز نمادي از مسيحيّت نخستين و غيردولتي است كه آلوده به قدرت سياسي نگرديده و تبديل به امپراتوري نشده است. بهويژه داستاني كه از موسي در سورهي كهف آمده، در متن تورات از آن خبري نيست يعني مخاطب تورات با اين داستان پر رمز و راز از موسي سر وكار ندارد و چنان است كه انگار موسي در گذار از تورات تا قرآن، به اين مرحله گام نهاده است.
كلمهي «رشد» در اين متن به معناي از خود باليدني آگاهانه و به سوي ايدهاي متعالي دگرگون شدن است كه با واژهي«نمو» فرق ميكند. در قرآن واژهي «رشد» براي گياهان و جانوران استفاده نشده است بلكه براي آنان از لفظ «نمو» و مشتقّات آن بهره گرفته است.
بهنظر ميرسد مفهوم «زنده شدن مردگان» در پارهاي از آيات انجيلها و قرآن به سبب همين «رشد» و رسيدن به بلوغ معنوي انسان است و صرفاً به معناي برانگيختن مردگان معمولي كه نقاب خاك به چهره كشيدهاند نيست، بلكه زندههايي هم كه در عرصهي معنوي رشد نيافتهاند، «مرده» محسوب ميشوند.
در انجيل متّي ميبينيم كه عيسي مسيح آشكارا برخي از مردم روزگار خود را «مردگان» ميخواند:
« يكي از شاگردانش به او گفت اول مرا اجازه بده تا رفته پدر خود را دفن كنم، عيسي وي را گفت: از پي من بيا و بگذار كه مردگان مردگان خود را دفن كنند».[8]
معجزاتي كه انجيلها در مورد شفا يافتن مفلوج و ديگر بيماران از عيسي مسيح نقل ميكند چندان تأويلپذير است كه هركدام از آن داستانها را ميتوان به واقعهاي معنوي نيز نسبت داد.[9]
در مورد زنده شدن مردگان در قرآن، در آيهي بيست و هشتم سوره2(بقره) آمده است كه:
«...و شما مردگان بوديد، پس زنده كرد شما را، و سپس بميراند، و باز زنده كند شما را، پس رجعت شما به سوي اوست».[10]
در مورد اين آيه تفسير و تأويلهاي چندي بيان شده است كه شايد بيشتر به وجه مادي و عيني آن پرداختهاند. مشهورترين مورد كه در اغلب تفاسير آمده آن است كه شما پيش از اين نطفهاي بودهايد و گفتهاند «شما مردگان بوديد» اشاره به دوران جنيني انسان است كه هنوز روح در او دميده نشده است و سپس خداوند زنده كرد شما را يعني به اين جهان آورد و باز از اين جهان بميراند تا در عالمي ديگر شما را زنده كند. اين تعبير شايد تعارض چنداني با زنده شدن معنوي هم نداشته باشد، امّا برخي ديگر از مفسّرين، زنده شدن در ميانهي دو مرگ را به داستان شب اول قبر پيوند زدند و اينكه خداوند در شب اول قبر آدمي را كه مرده است، زنده ميكند و پس از سؤال و جواب از نو او را ميميراند تا قيامت فرا برسد.[11] اين داستان شب اول قبر البته هيچ نشانهاي و رد پايي نه در اين آيه و نه در آيات ديگر قرآن ندارد امّا نگاه مولوي به زنده شدن و مردنهاي پي در پي و فراروندگي مدام در اين مردنها و زنده شدنها، ميتواند تأويل مناسبي براي اين آيه نيز باشد.[12]
در قرآن و در دو مورد جداگانه از تنديسي گِلي نيز ياد شده است كه مسيح ميتوانست با دميدن در آن، او را جان دهد تا همچون پرندهاي به پرواز درآيد.[13] در ادامهي همين دو آيه همچنين از زنده شدن مردگان توسط عيسي مسيح ياد شده است. اين داستان (مجسمه گلي) در انجيلها نيامده است امّا پرنده، به ويژه كبوتر يكي از مهمترين نمادهاي روحالقدس در انجيلها است[14] و اين تمثيل كه در قرآن آمده، ميتواند اشارهاي به آفرينش انسان از خاك و دميده شده روح خداوند در او باشد به ويژه آنكه در هر دو آيهي مزبور بلافاصله از مرده شدن زندگان توسط عيسي مسيح ياد شده است، امّا تأكيد شده است كه انجام هر دو واقعه به اذن خدا بوده است يعني با آنكه كه داستان تنديس پرنده و جان گرفتن او صورتي نمادين از آفرينش انسان از خاك و دميدن روح خداوند در او است، در عين حال بسي محتمل است كه داستان به اين صورت قبلاً در روايات مسيحي پديد آمده باشد و قرآن در اينجا ضمن اشاره به آن داستان و ضمن اشاره به زندهنمودن مردگان، آن را مقيّد به اذن خدا كرده است تا وجه الوهيّت و اعمال خرق عادت را از شخص مسيح زدوده باشد.
هر چه هست به نظر ميرسد همهي اين داستانها كه در قالب آيات متشابهات ارائه شده است، معطوف به وقايعي معنوي باشد و بسا هنگامي كه مخاطب اين آيات توجّهي به عناصر معنايي اين داستانها نداشته باشد آن را حمل بر يك واقعبودگي فيزيكي و مادي كند كه آن وقت ناگزير هم داستان آن تنديس پرنده و هم زنده شدن مردگان توسط عيسي، رنگ معجزه و خرق عادت هم به خود ميگيرد و اتّفاقاً برخي از مفسّرين مسيحي و مسلمان، آن زنده شدنها را به وقايعي مادي و عيني ارجاع ميدهند و مهمترين معجزهي عيسي مسيح را زنده كردن مردگاني دانستهاند كه به لحاظ فيزيكي و جسماني مرده بودند. اين توجيهات شايد بيشتر از اين جهت بوده است كه اغلب «زنده بودن» را تنها در همين ساحت مادي و عيني آن محدود ميشمردند و از وجه معنوي زندگي و مرگ غفلت نمودهاند.
در برابر اين تفسيرهاي صرفاً مادّيگرايانه، مولوي در مثنوي معنوي خود، اين زنده شدنها را زنده شدني ديگر، تلقّي كرده است. او در داستاني تمثيلي از شخصي ياد ميكند كه با عيسي همراه شده بود و از او تقاضاي زنده كردن استخوانهاي از هم گسستهاي را داشت. وي از زبان عيسي مسيح ميگويد:
گفت عیسی یا رب این اسرار چیست میل این ابله درین بیگار چیست
چون غم خود نیست این بیمار را چون غم جان نیست این مردار را
مردهی خود را رها کردست او مردهی بیگانه را جوید رفو [15]
بنابر آنچه گذشت ميتوان گفت كه از اين منظر، فرصت آدمي در اين جهان، فرصتي براي زنده شدن، آگاهي يافتن به خويش و رشد يا بلوغ معنوي است و آخرالزمان يعني پايان اين دوره و اين فرصت و پديدار شدن دو راههي بهشت و دوزخ.
در سورهي معارج، از روزي ياد شده است كه ملائك و روح در آن روز به سوي بالا عروج ميكنند. در توصيف قرآن از اين روز آمده است كه مقدار آن پنجاه هزار سال است. اگرچه بسياري از مفسّرين اين روز را به عالم پس از مرگ مربوط ميدانند امّا چگونه است كه در آيهاي ديگر كه در سورهي قدر آمده است ملائك و روح يكشبه نازل ميشوند و در اين آيه پنجاه هزار سال طول ميكشد تا صعود كنند؟ آنهم در مراتب گوناگون. مگر در آن تصويرها كه قرآن ارائه داده ملائك، خود از عالم بالا نيستند؟ پس چه اتّفاقي بايد افتاده باشد كه در يك دورهي پنجاه هزار ساله گام به گام به بالا صعود كنند؟ آيا اين تعبيري ديگر از دميدن روح در آدم و عروج گام به گام آدم به همراهي روح به عالم بالا نميتواند باشد؟ اگر توفيق رفيق راهم باشد اشاره به اين آيات در قسمت بعدي اين نوشتار خواهد آمد؟
بنابراين ميتوان گفت كه در انجيلها و قرآن،«رجعت» به معناي بازگشتن به نقطهي آغاز نيست، بلكه به معناي رسيدن به آن ايدهي معنوي است كه به تعبير عيسي مسيح، همچون خمير مايهاي در جان آدمي تعبيه شده و آدمي را از خاك بر ميكند تا به ملكوت برساند.
پيشتر در بحث زبان ديني به اشاره گذشت كه زبان ديني (بهويژه در آيات متشابهات) بيشتر زباني ادبي است. در اين زبان چارهاي جز استفاده از نمادها، تمثيلها، استعارهها و مجازها نيست. به عنوان مثال، سخن گفتن سليمان با مورچهها يا با ديگر جانوران كه در سورهي نمل آمده اگر با معيارهاي زبان ادبي مورد تأمّل قرار دهيم، واقعهاي عجيب و غير قابل باور نيست. از اين نمونهها در زبان ادبي اين روزگار هم ميتوان نشان داد، امّا اگر همين داستانها را با نگاهي صرفاً مادّيگرايانه بنگريم، با داستانهايي عجيب مواجه ميشويم كه بيشتر براي ذهن كودكان مناسب است و شايد امكان وقوع در اين عالم عيني و فيزيكي نداشته باشد.
در اينجا منظورم از نگاه ماديگرايانه، نفي خداوندي خدا و حتّي نفي عالم پس از مرگ نيست. نگاه مادّيگرايانه اتّفاقاً ميتواند نگاهي ديني باشد و همهي وقايعي را كه در انجيلها و قرآن آمده پذيرفته باشد امّا نه به عنوان وقايعي معنوي بلكه صرفاً به عنوان وقايعي عيني، فيزيكي و مادّي.
فروكاستن زبان ادبي به زبان ابزاري و پافشاري بر واقعبودگي آن داستانها در عالم عيني و مادي، شايد به معناي آن است كه آن داستانها را از نگاه ماترياليستي و مادي مورد بررسي قرار دادهايم و چون انجام اين وقايع با قوانين عالم مادي و عيني همخواني ندارد ناگزير آن را حمل بر نوعي خرق عادت و معجزه مينماييم كه البته باور آن براي بسياري از اهل دانش نه تنها دشوار بلكه خرافه مينمايد.
دامنهي نگاه مادّي به مضامين ديني از اين هم فراتر ميرود، هنگاميكه سرنوشت نهايي انسان ديني را در بهشتي صرفا مادي تعريف كنيم و همهي آن نمادها و تمثيلها را حمل بر واقعبودگي مادي كنيم، به اين معنا است كه نهاييترين آرزوي انسان ديندار، رسيدن به همان نيازهاي مادي اوليّه است و همچنين به اين معنا است كه در گذار آدم از دنيا به آخرت، هيچ تحوّل معنوي رخ نداده است يا به تعبير ديگر اصلاً گذاري، بلوغي و عبوري اتّفاق نيفتاده است.
در عين حال به نظر ميرسد معنويگرايي در روايت انجيلها به نوعي افراط كشيده شده باشد به ويژه اين افراط را در برابر ماديگرايي مفرط روايت توراتی از دين ميتوان مشاهده كرد. از اين منظر شايد بتوان گفت كه قرآن راه ميانهاي را برميگزيند. احتمالاً به همين جهت در قرآن مفهوم «رشد» در عرصهي معنوي، حتماً نيازمند امكانات مادي نيز دانسته شده است. تأكيد فراوان قرآن بر مضاميني همچون «قسط»، «عدل»، «حدود»، ميزان و امثالهم كه بايد در زندگي همين جهان عيني از سوي مردم نسبت به يكديگر رعايت شود همه و همه نشان دهندهي اهميّت اين نكته است.
علاوه بر اين وقايع رواني و تجربههاي معنوي انسان از «رشد» و زنده شدن كه در فرصت زندگي كنوني انسان اتّفاق ميافتد، همچنين از زنده شدن آدميان در زمان ديگري ياد شده است كه اين صورت مادّي هم در آن زمان بازآفريني ميشود يعني مسألهي معاد، قيامت و روز حساب نه صرفاً به عنوان زنده شدني در عرصهي روح و معنا بلكه از نگاه ديني، پس از مرگ انسان در اين عالم و يگانه شدن جسم آدمي با خاك زمين، در فرصتي ديگر باز استخوانهاي از هم گسستهي انسان جمع ميشود و آدمي صورتي زنده نيز پيدا ميكند. اين از چالش برانگيزترين مسائل ديني بوده و هست.
علی طهماسبی
یادداشتها
[1] - ملكوت آسمان، خمير مايهاي را ميماند كه زني آن را گرفته در سه كيك خمير پنهان كرد تا تمام مخمر گشت(انجيل متي، باب سيزدهم آيهي 33) شرح بيشتر اين مورد را در معنا شناسي متن3-2 مفهوم ابد از تورات تا انجيلها ، ميتوانيد ببينيد.
[2] - باب 24 و 25 انجيل متّي.
[3] - نگاه كنيد به انجيل يوحنا باب دهم به ويژه آيهي 16.
[4] - در بارهي فاصلهي زماني ميان تورات و انجيل، دو روايت ديني ميتواند مورد استناد قرار گيرد، يكي آن روايتي كه تورات را مكتوب خود موسي تلقّي ميكند، مبتني بر اين روايت فاصلهي تورات تا انجيل، حدود يكهزار و پانصد تا يكهزار و ششصد سال است. روايت ديگر كه به نظر درستتر ميآيد، توراتی است كه در روزگار هخامنشيان و به همت عزراي كاهن نوشته ميشود، از اين زمان تا روزگار مسيح نيز حدود پانصد تا ششصد سال فاصله است.
[5] - اشاره به اين نكته ضروري مينمايد كه ايّوبي كه در مجموعهي عهد عتيق تصوير شده است با ايّوبي كه در فرهنگ ديني ما مسلمانان مطرح است، تفاوت بسيار دارد كه بحث پيرامون آن از حوصلهي اين مجال بيرون است و شرح آن نياز به رسالهاي مستقل دارد
[6] - اين تعبير را از استنلي هال گرفتهام نگاه كنيد به كتاب روانشناسي دين، فصل سوم ، صفحات 108 و 109.
[7] - شايد بتوان گفت كه منظور ملاصدرا در كتاب مبداء و معاد از حركت جوهري، همين مفهوم رشد هم باشد.
[8] - باب هشتم انجیل متي، آيات 21 و 22.
[9] - در باب نهم انجيل متي، داستان مردي آمده كه مفلوج است و عيسي مسيح او را بشارت ميدهد كه گناهانش آمرزيده شده است و سپس به او ميگويد كه از جاي برخيزد و بخرامد. در همين باب داستان دختر ديگري آمده است كه همگان او را مرده ميپنداشتند امّا به توصيهي مسيح از جاي بر ميخيزد و ميخرامد.
[10] - سورهي2 (بقره)، آيهي 28.
[11] - ابوالفتوح رازي در اين مورد مينويسد: در آيت چند قول گفتهاند: قولى آن است كه وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً، شما مرده بودى، يعنى نطفه بودى در اصلاب آباء و ارحام امّهات، من شما را احيا كردم به خلق حيات در شما. ثُمَّ يُمِيتُكُمْ، پس بميراند شما را در دنيا. ثُمَّ يُحْيِيكُمْ، پس زنده كند شما را در گور براى مسائل گور. ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ فى القيامة للجزاء، پس با او شوى در قيامت براى جزا (....) قولى ديگر آن است كه: احيا و اماتت او مجاز است، مراد آن است كه شما خامل الذّكر بودى، من شما را رفيع كردم، و مجهول بودى شما را معروف كردم، (روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج1، ص 186) و همچنين نگاه كنيد به ترجمه الميزان، ج1، ص 172.
[12] - از جمادي مردم و نامي شدم وز نما مردم ز حيوان سر زدم
مردم از حيواني و آدم شدم پس چه ترسم كي ز مردن كم شدم
حملهاي ديگر بميرم از بشر تا بر آرم از ملائك بال و پر
وز ملك هم بايدم جستن ز جو كل شئٍ هالك الا وجههِ
[13] - آيهي چهل و نهم از سورهي3 (آل عمران) و همچنين آيهي صد و دهم از سورهي پنجم (مائده)
[14] - «چون عیسی تعمید یافت، بیدرنگ از آب برآمد. همان دم آسمان گشوده شد و او روح خدا را دید که همچون کبوتری فرود آمد و بر وی قرار گرفت» (متی ۳:۱۶). «هنگامی که مردم همه تعمید میگرفتند و عیسی نیز تعمید گرفته بود و دعا میکرد، آسمان گشوده شد و روحالقدس به شکل جسمانی، همچون کبوتری بر او فرود آمد...» (لوقا، ۳:۲۱ و ۲۲).
[15] - نگاه كنيد به دفتر دوم مثنوي، التماس كردن همراه عيسي از او زنده كردن استخوان را.