چهار شنبه سوری که از راه برسد اسطورهی آتش هم در ناخودآگاه قومی ما بیدار میشود تا شاید به رمز و راز، حدیث عبور از آتش را برایمان واگویه کند. میگویم به رمز و راز، از آن رو که این آتش معمولی و این پدیده شیمیایی که همراه باشعله و نور و سوزندگی است نمادی از آتش مقدس دیگری است که بهنوبهی خود حدیثی و حکایتی دارد.
قداست آتش، در پاک کنندگی و گند زدایی آن است. اگر در اسطورههای دینی و ملی ما، آتش گزندی به ابراهیم و سیاوش نمیرساند، نشانهی پاک بودن آنان از دروغ و نیرنگ و فساد و تجاوز است. اگر در ادبیات غنایی ما مدام از آتش عشق سخن میرود شاید بهاین معناست که آدم در این هستی به آتشی افکنده میشود تا دوستداشتنهایش مدام پاکتر و نابتر شود. در مضامین دینی هم، آتش دوزخ چیزی نیست جز برای سوزاندن پلشتیها و پلیدیها.
پس، رقص بر فراز آتش و عبور از آتش، آن هم در آستانهی رسیدنِ نوروز، میتواند نمادی از آن باشد که ما خود را در آتشِ مقدسی غسل تعمید میدهیم تا هر پلشتی که در خویش داریم همه را در این آتش بسوزانیم، آنچه سبب زردی و پژمردگیِ ما و جامعهی ما میشود به آتش بسپاریم و بسوزانیم، و گلرنگ و سرخ فام، از آزمون آتش، پای به عرصهی سال نو بگذاریم.
اما انگار حالا این مناسک، همچون بسیاری از مناسک دیگر، معنای خود را از دست داده است، مثل نماز و حج و زیارتمان، بی اثر شده. مگر نماز در تعریف دینی همان نبود که نمازگزار را از فحشا، تجاوز به حقوق دیگران، رشوه خواری و قتل و زشتیها باز بدارد؟[1] مگر قبله قرار دادن آن خانهی امن، و طواف بر گرد بیتالحرام، نمادی برای ایجاد جامعهای امن و بیگزند در همین زمین نبوده است؟ مگر اینهمه خانه که برای خداوند در میهن خویش میسازیم و نامش را مسجد و خانهی خدا میگذاریم برای همین نیست که ملکوت آسمان را در زمین هم ایجاد کنیم؟ پس کجا رفت آن وعدهها که بی هراس از گزند و آسیب، در شهرِ سلامت با هم راه برویم؟
میگوید:
هر درخت از میوهاش شناخته میشود. از خار انجیر را نمییابند و از بوته، انگور را نمیچینند[2]
نهال دشمنی، میوهی تلخ خود را میدهد، نهال تزویر و دروغ و سلطهگری، ثمرهی خود را بهبار میآورد،. حاصل این درخت، خرمن خرمن درد و رنج، بیماری و فقر، اعتیاد و فحشا، و زندان و زنجیر است.
اگر مناسک عبور از آتش را، آن گونه که باید پاس بداریم، و این آتش عینی و مادی را نمادی از آن آتش مقدس بدانیم، شاید آنچه به تزویر و دروغ و سلطه فراهم آمده و شکل گرفته است، اندک اندک رنگ ببازد و در این آتش تاب ماندن نیاورد.
اما آن آتشی را که غیر از این آتش معمولی است در کجا و چگونه باید یافت؟ کجاست آن آتشکدهای که این انبوه درد و رنج و بیماری و فقر و اعتیاد و نابسامانی را در آن افکنیم؟ چگونه از این آتش معمولی، به آن آتش مقدس راهی پیدا کنیم؟ همان که حافظ هم از آن یاد میکند. همان «آتشی که نمیرد همیشه»[3] یا شاید همان آتشی که مولوی آن را آتش عشق میخواند. این آتش که در قلبها طلوع کند، همهی آنچه از راه ستم و تزویر و دروغ فراهم آمده و شکل گرفته باشد، بهکام خود نابود میکند همهی عالم را این گونه به آتش میکشاند. آنچه را شایستهی زندگی باشد ارج نهد و از پلیدی و نکبت برهاند، خالص و پاکشکند.
اما آن که جانش با پلشتی یگانه شده باشد، چگونه با این آتش رویاروی شود؟ سیاوشان که در این آتش، گامها بگذارند، سودابهها و کاوسها میسوزند و نابود میشوند، اگر چه برکناره نشسته باشند. ابراهیم در آن آتش افکنده میشود، نمرود میسوزد.
حالا ما هستیم، با این همه مناسک ملی و دینی، اما با انبوه درد و رنج، نابسامانی و پلشتی، گرفتار در توطئههای پیدا و پنهان. گرفتارِ تباهکاریهای خویش و بیگانه، در قحط آتش مقدس
سال نو هم در پیش است. کاشکی آتشی بر زمین بیافروزیم حرمت مناسک را . آیا این مایه از نیکبختی را خواهیم یافت تا رقص بر فراز این آتش را به رقصی بر فراز آن آتش دیگر بدل کنیم؟
ویرایش جدید اسفند 1390/ مشهد
[1] - اشاره به آیهی 45 در سورهی عنکبوت(29) که میگوید: (آنچه از كتابِ هستی بر تو اشارت شود، پیگیری کن، و نماز را برپای دار كه نماز باز دارندی از زشتکاریها و منكرات است و...)
[2] - انجیل لوقا، باب ششم، آیهی 44
[3] - اشاره به این بیت از غزل حافظ:
از آن به دیر مغانم عزیز میدارند --- که آتشی که نمیرد، همیشه در دل ماست