در این نوشتار، مفهوم "ارتداد" را در متنِ قرآن جست و جو کردهام و به اینجا رسیدم که با مفهوم "ارتداد" در مضامین فقهی بسیار متفاوت است
همچنین رابطهي ارتداد با توسعهي انساني را مورد تامل قرار دادهام و الغاء نظامهاي بردهداري را به عنوان مثال انتخاب كردهام. در پايان با اين پرسش روبرو شدهام كه چرا توسعهی انساني كه در عين حال امري ضروريِ دين به شمار ميرود معمولاً نه به نام جنبش ديني بلكه با مبارزات اجتماعي تحقق يافته و مييابد و حتی از سوی برخی متولیان رسمی دین ارتداد هم شمرده میشود
******************
"ارتداد" از مصدر "ردد" يا "ردّ" به معناي برگرداندن است، خواه برگرداندن چيزي از جايي به محل اوليهي آن باشد و خواه برگرداندن حالتي و موقعيتي كه قبلاً وجود داشته است. واژگانِ "ارتداد"، "تردّد"، "استرداد"، "مردود" و "مرتدّ" نيز همه اعضاي يك خانوادهي واژگاني هستند كه مشتق از همان واژهي "ردّ" ميباشند، و هر كدام متناسب با جملهاي كه در آن به كار گرفته ميشوند معناي نسبيِ تازهاي پيدا ميكنند. در عين حال كه معناي پايه يا معناي اصليِ خود را نيز حفظ ميكنند.
مثلاً شاگرد مدرسهاي كه دورهاي از دروس را طي كرده و ميخواهد وارد كلاس بالاتري شود اگر صلاحيت و توان ورود به اين كلاس تازه را نداشته باشد بايد به همان كلاس قبلي برگردانيده شود، از اين جهت او را "مردود" ميگويند يعني "رد شده".
با اندكي تأمل بر روي اين واژگانِ همخانواده و خويشاوند ميتوانيم دريابيم كه تمامي آنها به نحوي معانيِ عقبروندگي، برگشتن، واپسگرايي و برگردانيده شدن به جاي اوليه يا حالت اوليه را به مخاطب القاء ميكنند.
در مقابلِ اين واژگانِ واپسگرا، گروهي ديگر از واژگان در قرآن ديده ميشوند كه داراي معاني پيشرونده يا فرا روندگي هستند، مانند واژگانِ تعالي، علوّ، استعلا، عالي، اعلا، عليا، متعال و... برخي از اين واژگان متناسب با جملهاي كه در آن قرار ميگيرند ممكن است از نوعي فراروندگيِ نامطلوب خبردهند، مانند واژه "عالي" هنگامي كه در همنشيني با نام فرعون و كلمه مسرفين قرار ميگيرد.[1]
به همان گونه كلمه "ردّ" و برخي مشتقات آن نيز كه واپسگرايي را القا ميكنند گاهي داراي بار مثبت معنايي ميشوند، مانند هنگامي كه انسان در "مصير"ِ[2] فراروندگيِ خود متوجه ميشود چيزي را در گذشته يا در بين راه جا گذاشته است. و با آنكه بخشي از راه را آمده ميبيند كه مثلاً نشاني مقصد يا چيز مهم ديگري را با خود برنداشته است، اين است كه برميگردد تا آن نشاني را به درستي بخواند، يا بردارد، و دوباره به راه خود ادامه دهد. مانند داستان موسي در سوره كهف[3]. در اين برگشتن اگر چه تا اندازهاي زيانكاري و دوبارهكاري ديده ميشود اما با توجه به فراروندگيِ بعدي كه اتفاق ميافتد، مفهوم ارتداد در اين آيه داراي بار مثبت ميشود.
اما گذشته از مواردي كه ارتداد جنبه مثبت دارد در مواردي ديگر به شدت مذموم و نامطلوب تعريف شده است مانند اين آيه:
«انالذين ارتدوا علي ادبارهم من بعد ما تبين لهم الهدي، الشيطان سوّل لهم و املي لهم» (سوره 47 آيه 25)
در اين آيه "ارتداد" نوعي از واپسگرايي را مينماياند كه شخص واپسگرا نه براي برداشتن چيز ارزشمندي كه جاگذاشته و نه براي بهياد آوردن، بلكه شايد بهسبب دلبستگي به گذشته، يا به دليل منافعي كه در واپس گرايي براي خود متصور است، از هر گونه فراروي، رشد، توسعه و تعالي چشم ميپوشد، و گذشته گرا يا واپسگرا ميشود.
همچنين در آيه ديگري از سورهي مائده، واپسگرايي و عقبعقب رفتن، همراه با زيانكاري تعريف شده است[4] در ارتدادهاي فوق با آوردن كلمه "اَدبار" شخص واپسگرا به گونهاي تصوير شده است كه انگار در حالي كه چهره و صورت خود را به سمت آينده و به سوي فراروي نشان ميدهد ولي عملاً پسپسكي راه ميرود.[5] به تعبير ديگر واپسگرا در اين آيات، ظاهراً خود را فرارونده نشان ميدهد و چنان مينمايد كه روي خود را به سوي تعالي و رشد دارد. اما در همان حال كه چنين مينمايد، به جاي آنكه واقعاً به سوي رشد و توسعه گام بردارد عقبعقب راه ميرود.
ارتداد از دين:
از بحثانگيزترين موارد ارتداد به ويژه در مباحث فقهي آن است كه كسي آشكارا از دين مرتد شود يا از دين خود بازگردد. در اين مورد ناگزير بايد به دو نكتهي مهم و تعيين كننده اشاره كنم كه عبارتند از:
1- در مواردي كه واژهي "ارتداد" و "دين" به همراه هم آمده و ارتداد از دين مطرح شده است مالكيت «دين» به خود شخص مرتد نسبت داده شده است. مثل "من يرتدد منكم عن دينه..." (كسي يا كساني از شما كه از دينِ خودش بازگردد) در اينجا بايد روشن شود كه چرا در اين موارد مالكيت دين به خدا نسبت داده نشده و نگفته است «كسي كه از دين خدا بازگردد»؟.
2- آيا در قرآن براي كسي كه از دين خود باز ميگردد مجازاتي هم ذكر شده است؟ و اگر مجازاتي ذكر شده اجراي آن به عهدهي چه كسي نهاده شده است؟
به نظر ميرسد تا هنگامي كه ما نتوانيم مفهوم كلمهي "دين" را به گونهاي روشن تعريف كنيم، شايد نتوانيم بفهميم كه چرا گاهي مالكيتِ "دين" به انسان نسبت داده شده است و در جاي ديگر مالكيتِ "دين" ويژه خداوند دانسته شده است.
در كتب لغت، واژه "دين" را در دو حوزهي معنايي متفاوت تعريف كردهاند، مأخذ اصلي اين معاني متفاوت چگونگي كاربرد اين واژه در قرآن است. در حوزهي اول معنايي "دين" عبارت است از: آداب، روشها، مناسك، راه و رسم و عباداتي كه هر كسي در زندگي براي خود انتخاب ميكند، و در حوزهي دوم معنايي، دين عبارت است از: جزا، حساب، كيفر، ثواب، عقاب و... كه از سوي خداوند است، و در عالم پس از مرگ به آدميان اعمال ميكند[6]
برخي آيات مربوط به دين در حوزه معنايي اول عبارتند از:
1 ـ لكم دينكم ولِيَ دين (دين شما براي خودتان، و دين من براي خودم)
2 ـ لا اكراه فيالدين، قد تبيّن الرّشد من الغي( راه رشد از گمراهي باز شناخته شده است و اكراهي در دين نيست)
3 ـ اليوم اكملت لكم دينكم(امروز دين شما را كامل كردم)
در همه ي آيات فوق، مالكيت دين به خود انسان برمي گردد
برخي آيات مربوط به دين در حوزه معنايي دوم:
1 ـ الحمدالله رب العالمين، الرحمن الرحيم، مالك يومالدين( ستايش خداوند جهانيان را كه دارندۀ روز دين«روزجزا» است)
2 ـ و ما ادراك ما يومالدين، ثم ما ادراك يومالدين، يوم لاتملك نفس لنفس شيئاً(و تو چه ميداني كه روز دين«روزجزا» چيست؟ ...روزي است كه هيچ نفسي براي نفسي هيچ مالكيتي ندارد..)
3- انما توعدون لصادق، و ان الدين لواقع.(آنچه وعده داده شده ايد راست است، و دين«پاداش،جزا»واقعيت دارد)
با توجه به اين تقسيمبندي ساده و روشن، اگر بخواهيم تعريف جامعي از كلمه "دين" داشته باشيم كه هر دو حوزه معنايي را شامل شود ميتوانيم بگوييم:
«دين عبارت است از رفتار و اعمالي كه هر انساني به آزادي براي خود انتخاب ميكند ولي هيچ كس نميتواند از برآيند و نتيجه اعمالي كه خود انجام داده بگريزد».
به عبارت ديگر، هر كسي به گونهاي در اين جهان خود را وامدارِ سرنوشت خويش احساس ميكند و براي آنكه خود را به تعالي و رشد برساند راهي را كه شايستهي خود ميداند در پيش ميگيرد. اينكه راه را درست انتخاب كرده است يا نادرست بحثي است كه در ارتباط با مفاهيم "رشد"، "توسعه" و كمال ميتوان آن را پيگيري كرد، اما به هر حال آزاديِ انتخابِ راه براي هر كسي محفوظ است، ولي نتيجه هر عملي و هر رفتاري كه آدمي انجام داده، درست يا نادرست، گريبانگير خود آن فرد ميشود، در همين جا است كه هر عملي كه به آزادي انجام ميگيرد، يك نتيجهي جبري و محتوم پديد ميآورد، و هر اندازه كه آدميان تلاش كنند تا نتيجه نامطلوب اعمال خود را به تعويق افكنند باز هم روزي فرا ميرسد كه در آن روز تمامي نتايجِ اعمال به صورت واقعهاي جبري و محتوم به سراغ انسان ميآيد، و اين همان روزي است كه در قرآن "يومالدين" نامگذاري شده است، يعني روزي فراسوي اين روزهاي معمولي (همچنين نگاه كنيد به واژهي دين در بخش فرهنگ واژگان)
بنابر آنچه گذشت و متناسب با تعريف فوق از كلمهي "دين" هر كسي به هر حال داراي ديني است، يعني براي فرجام خويش يا به ثمر رسانيدن خويش كاري ميكند.
در اين نگاه، "دين" چيزي است كه عمل اكنون انسان را با آينده پيوند ميدهد. اين «آينده» از فرداي زندگي در همين زمين را در بر ميگيرد تا فرداي قيامت كه فراسوي اين زمان تقويمي و اين مكان كنوني توصيف شده است. از اين افق فرازماني، به عنوان "آخرت"، "معاد" و قيامت نيز نام بردهاند. به سخن ديگر، از نگاه ديني، نتيجه اعمال و كردارهاي ما ممكن است از چشم ما و ديگران گم شوند. اما به هر حال همهي اعمالي كه ما انجام ميدهيم، شاكله و ساختار كلي وجود خود ما را رقم ميزند. فرداي هركدام از ما، اعمال امروز ما است. و در تعبير ديني، در قيامت همهي اعمال پراكنده و از ياد رفتهي ما از سوي خداوند فراخوانده ميشوند و پيكر واحدي از تمامي زندگي گذشتهي آدمي پديد ميآورند. احتمالاً به همين مناسبت است كه صفاتي مانند "قيّم"، "حق"، "خالص" و ... براي دين بيان ميكند، مانند "ذالك الدين القيم" يا "هوالذي ارسل رسوله بالهدي و دين الحق".
در اينجا "دين" به گونهاي مطرح شده است كه هر دو حوزه معنايي را كه بحث آن گذشت در بر ميگيرد.
در قرآن آمده است كه:
«... من يرتدد منكم عن دينه فَيُمت، و هو كافر، فاولئك حبطت اعمالهم فيالدنيا و الاخرة...»
«...كسي يا كساني از شما كه از دين خود بازگردد، و سپس بميرد، او كافر است. پس آنها كردارهايشان تباه ميشود، در دنيا و آخرت،...»
در اين آيه مخاطب كساني بودهاند كه همراه پيامبر و از مسلمانان هستند، بنابراين، دينِ آنها به عنوان مردماني مسلمان، همان دينِ حق، يا دين قيم توصيف شده است ديني كه ميان اعمال و رفتار زندگي كنوني، و كيفر و پاداشي كه فراسوي اين زندگي كنوني است رابطهاي محكم و استوار برقرار ميكند و كسي كه از چنين ديني بازگردد در واقع نوعي واپسگرايي نسبت به معاد و قيامت در خود پديد ميآورد. شايد بتوان گفت كه مرتدّ از دين، نسبت به فرايند اعمال و رفتار خود در جهانِ ديگر ناباور و كافر است.
ترتيب قرار گرفتن واژگان "دين" ›--- "مرگ" ›--- "كافر"، در اين آيه نيز بسيار قابل تأمل است. يعني كسي كه از دين خود بازگردد و تا مرگ در همان حال بماند، كافر مرده است. در اينجا هيچ سخني در اين باره نيست كه اگر كسي از دين خود بازگشت بايد كشته شود، خواه ناخواه همهي آدمها طعمهي مرگ هستند و هيچكس را از مرگ گريزي نيست. اما متناسب با آنچه از دو ساحتي بودن واژهي دين بيان شد، كسي كه به دين اسلام ايمان بياورد به معاد و به فراروندگي آدم از اين چرخهي كنوني زندگي نيز ايمان ميآورد، اما بازگشت از اين دين به معناي كافر شدن به معاد و آخرتي است كه به هرحال نيمهي فرجامين دين است. واژهي كافر در اين آيه به گونهاي است كه موضوع را به جهان پس از مرگ كشانيده است، يعني كافر، اعمالي كه انجام ميدهد، متناسب با فراروندگي و صيرورت براي گذار از اين مرحله به مرحلهي بالاتري نيست، تركيب «حبطت اعمالهم» از نوعي فروپاشي و تباهي حكايت ميكند كه در نتيجهي اين گونه ارتداد پديد ميآيد و اين شايد هراس انگيزترين مجازاتي باشد كه به سراغ مرتد ميآيد. همين كيفر كه نتيجه طبيعي كفر مرتد است عذابي دردناك براي او محسوب ميشود. شايد به همين مناسبتها باشد كه قرآن براي "مرتد" از دين در اين جهانِ زندگي كيفري قايل نشده است و كسي را مسئول به كيفر رسانيدن او نكرده است. در اين عرصه، هركسي به وسيلهي اعمالي كه انجام ميدهد جزا ميبيند[7]
آيه 217 از سوره بقره اشاره به اين گونه ارتداد دارد.[8] از نكتههاي قابل تأمل در اين آيه و در آيه ديگري كه در آن هم ارتداد از دين طرح شده است[9] هيچ وظيفه و تكليفي براي ديگران معين نشده است كه آن از دينبرگشته را چگونه مجازات كنند، به ويژه آنكه در اين آيه ميگويد:
«كسي يا كساني از شما كه از دين خود برگردد و سپس بميرد، او كافر است.» يا «او كافر مرده است».
احتمالاً اين گونه نيست كه وقتي كسي از دين خود برگردد بلافاصله بميرد ممكن است او هم مانند كساني كه از دين خود برنگشتهاند عمري طبيعي و معمولي داشته باشد يعني كه او به مرگ طبيعي خواهد مرد اما مجازات اين ارتداد محروم شدن از رحمت خداوند و فرو غلطيدن در آتش نهايي (قيامت) ذكر شده است. به نظر ميرسد كه واژه كافر در اين آيه بار معنايي متناسب با "ارتداد از دين خود" را داشته باشد، و با كساني كه به حقوق ديگران كافر ميشوند بسي متفاوت است. بهتعبير ديگر، مجازات كسي كه حقوق و حدود ديگران را انكار مينمايد و حق ديگران را پايمال ميكند، به عهدهي خود جامعه است. اعم از آنكه جامعه مسلم باشد يا نباشد. اين ربطي به ايمان داشتن و يا ايمان نداشتن به آخرت ندارد.
مثلا كسي كه به ديگري دروغ ميگويد، يا كسي كه اموال ديگران را به زور يا به حيله ميربايد، اگرچه او هم ممكن است به روز بازپسين كافر باشد در عين حال نه به سبب كفر به دين بلكه به سبب زياني كه به ديگران وارد ميكند، ديگران اجازه دارند او را بهمحاكمه بكشانند و مطابق قوانين حقوقي كه در جامعه توسط خرد جمعي پذيرفته شده مجازات كنند، اما كسي كه صرفا به خدا و قيامت و روز جزا كافر شده باشد بيآنكه به حقوق و حدود ديگران تجاوز كند، چه كسي جز خداوند حق بازخواست از او را دارد؟ احتمالاً به همين مناسبت است كه جزا و كيفر واپسگرايي او را از دين، خود خداوند ميدهد و این جزا در عالم پس از مرگ خواهد بود
ارتداد و توسعه ي انساني
در قران، ميان دو واژهي «دين» و «شريعت» تفاوتي وجود دارد. شريعت راه و روشي است كه از «دين» اتخاذ ميشود و معطوف به قوانين اجتماعي در همين زندگي كنوني است.
شرع لكم من الدين،بيشتر عبارت است از قوانين آشكاري
در اين ترديدي نيست كه اغلب قوانين اجتماعي و تعيين حدود افراد نسبت به يكديگر، به نام دين و توسط شريعتمداران
اگر انسان را در سير تاريخ چند هزار سالهي خود، به صورت اجتماعي مورد تأمل قرار دهيم، و تمامي انسانها را در طول تاريخ به مثابهي يك «آدم» از آغاز تا كنون فرض كنيم، درمييابيم كه مفهوم "رشد" با كلمه ديگري به نام توسعهي انساني همراه شده است.
به عنوان مثال ميتوان شكستن مرزهاي تفكر ارباب رعيتي را در دوران جديد مطرح كرد. در آن روزگار كه گذشت، مردم عادي به عنوان "رعيت" خوانده ميشدند، كلمه "رعيت" براي چارپايانِ اهلي و انبوه آدمهاي معمولي واژهاي مشترك بود، و همان گونه كه چوپان از گوسفندان خود مراقبت ميكرد فرمانروايان نيز خود را موظف ميدانستند از رعيت مراقبت كنند. اين گونه تلقي از مردم و جامعه نه عيب محسوب ميشد و نه گناه، زيرا در نگرشهاي ديني هم همين تقسيمبندي وجود داشت. حتي تصوير عيسي مسيح در انجيلها به عنوان شبانِ نيكو بيانگر مشروعيت اين تقسيمبندي و مرزها بوده است. بنابراين قابل درك خواهد بود كه تا زماني كه اين مرز ميان فراشدگان و مردم عادي وجود داشته باشد، قوانين و احكام مربوط به خود را نيز حفظ خواهند كرد و اگر فقيهان و دانايان و فرمانروايان، احكام اجتماعي را ابدالاباد تلقي ميكردند شايد از آن جهت بود كه مرزهاي ميان رعيت و فراشدگان را غيرقابل شكست ميپنداشتند.
در تلقي آنان، احكام و قوانين براي سامان دادن به زندگي روزمره و تكراري به شمار ميرفت، و به همين جهت ابدالا´باد و جاودانه تلقي ميگرديد. اما اگر واقعيتِ توسعه انساني را بپذيريم، طبعاً برخي احكام و قوانين هم با توسعه انساني تغيير مييابد. همچنين به نظر ميرسد كه تغييرِ قوانين و احكام صرفاً به سبب توسعه ي امكانات صنعتي و فني نيست، بلكه بيشتر به سبب طبيعت خود انسان است كه از اين جهت با طبيعت جانداران ديگر متفاوت است.
شايد يكي از مهمترين ويژگيهاي توسعه انساني آن باشد كه استفاده ابزاري انسان از انسان را فرو ميكاهد و ذهن انسان را براي انديشيدن به فراسوي زمان تكرارشونده آمادهتر ميكند.
تعطيل شدن بازارهاي بردهفروشي كه تا يكي دو قرن پيش در شهرها و كشورهاي اسلامي هم رايج بود يكي از نشانههاي آشكار توسعه انساني است. فراموش نكنيم كه خريد و فروش برده كه در همه جا رايج بود مشروع نيز شمرده ميشد، و احكام فقهي مربوط به خود را داشت. احكامي كه هنوز در كتب فقهي ما و در رسالههاي عمليه نيز ديده ميشود و هنوز بر ابطال آن فتوا ندادهاند. و همچنين فراموش نكنيم كه بسياري از ما مردم كه امروز نداي آزادي و عدالت سر ميدهيم بسا كه از نژاد همان بردههايي باشيم كه در نخاسخانههايي يشابور، بخارا، ري و بغداد براي فروش به نمايش گذاشته ميشدند.
اگر چه ممكن است برخي شريعتمداران ربط چنداني ميان توسعه انساني و رستگاري فرجامين قائل نباشند و حتي سوء استفاده برخي ديگر را از آزادي دليل انحراف انسان كنوني از دين تلقي كنند اما به هر حال اين نكته را نميتوان ناديده انگاشت كه پاداش و يا كيفري كه در آخرت از آن سخن رفته جز براي انسان آزاد نميتواند باشد.
اگر بپذيريم كه احكام مربوط به بردهداري براي سامان دادن به شرايط موجود آن روزگار بوده است، و قرآن هيچ دستوري براي به بردگي كشانيدن ديگران نداده است بلكه برعكس مسلمانان تشويق شدهاند كه به عناوين مختلف به آزادسازي بردگان كمك كنند آنگاه درمييابيم كه قرآن نوعي فراروندگي از شرايط موجود به وضع مطلوب را در برابر انسان و جامعه ميگشايد. اما چه شده است كه جامعه بشري ـ چه در اسلام و چه در مسيحيت ـ نه از راه مبارزات ديني و فقهي، بلكه از طريق مبارزات اجتماعي بردهداري را لغو كرد؟
اگر چه فرايند رشد و توسعه انساني، چيزي است كه جوهرهي آن در پيام رسولان به وضوح ديده ميشود اما چگونه است كه اين فرايند در بسياري مواقع از سوي متوليان ديني ارتداد از دين خوانده ميشود؟
اكنون ميتوان اين پرسش را مطرح كرد كه اگر به عنوان مثال، شرايطي پيش آيد كه در آن شرايط جامعه اسلامي ما بر سر يك دوراهي برسد كه يك راه به نظام بردهداري كشيده بشود و راه ديگر به توسعه انساني، آنگاه طرفدارانِ جاودانگي احكام كدام راه را انتخاب خواهند كرد؟
در متون ديني، اعم از تورات، انجيل و قرآن، اشارات بسياري هست درباره اينكه ايمان آورندگان به تعالي بسيار اندكاند، در عين حال اشارات ديگري نسبت به آينده زندگي انسان و تاريخ اجتماعات بشري ديده ميشود كه به نحوي از توسعه انساني و كثير شدن انسانها در قلمرو رشد و تعالي خبر ميدهد. مانند وعدهاي كه خداوند به ابراهيم ميدهد و صريحاً به او ميگويد:
«عهد خويش را در ميان خود و تو خواهم بست، و تو را بسيار بسيار كثير خواهم گردانيد»[10]
و حتي گاهي كثير شدن ابراهيم را با مثالهايي چون ستارگان آسمان بيشمار بيان ميكند. اگرچه كثيرشدن ابراهيم از نگاه يهوديانِ نژادپرست صرفاً جنبه نژادي دارد اما در تعبيرهاي انجيل و قرآن، رابطه معنوي و "رشد"، جانشين رابطه نژادي شده است. همچنين موسي را نيز به هنگام نبوت ميتوان به ياد آورد كه گفت:
«كاشكي تمامي قوم خداوند نبوت ميكردند و خداوند روح خود را بر ايشان اضافه مينمود»[11]
يكي از معاني سوره كوثر در باره محمد رسولالله نيز مشابه همان وعدهاي است كه از سوي خداوند براي كثيرشدن ابراهيم آمده است.
گذشته از اين آيات و نشانهها كه در سراسر تورات، انجيل و قرآن ديده ميشود در تمامي وقايع تاريخي كه خود آن وقايع نيز آيات خداوند شمرده ميشوند، گوهر فراروي، تعالي و كثيرشدنِ رشديافتگان ديده ميشود.
سخن آخر در اين نوشتار اينكه حتي نزول كلام خدا در ساختارهاي زبان انسان، به معناي آن نيست كه آن كلام هميشه نازل بماند. بلكه هر كلمهي نازلشدهاي رابطهاي مستقيم با فراروندگي انسانها دارد. به تعبير ديگر اگر كلام متعالي نازل ميشود از آن جهت است كه اكثريت انسانها به لحاظ فهم در يك حالت نازل و پايين به سر ميبرند، و اين حالتِ موجود است و نه وضعيتِ مطلوب. اما در رشتههاي معنايي كلمات نازل شده كه به امور متعالي كشيده ميشود انسان را از آن جايي كه ايستاده فراتر ميخواند، و اين حقيقتي اجتنابناپذير است كه در معناشناسيِ مفاهيم و كلمات ديني در قرآن با آن روبرو هستيم.
بنابراين پيشفرضها اگر بپذيريم كه "رشد" و توسعه انساني يكي از ضروريات دين است آيا ناديده گرفتن و كافرشدن بر اين ضرورت و نازل نگه داشتن جامعه در حالت اوليه، خود نوعي كافر شدن به تعاليِ انساني، و نيز نوعي ارتداد ديني نيست؟
[1] - در آيه 31 سوره دخان، فرعون را اين گونه معرفي ميكند: "انّهُ كان عالياً من المسرفين"
[2] - كلمه "مصير" را به مفهوم راهي كه در آن انسان صيرورت و دگرگوني پيدا ميكند انتخاب كردهام و اين كلمه با واژه "مسير" متفاوت است. در "مسير" يا در راه معمولي، جابجايي فيزيكي براي انسان انجام ميگيرد. كسي كه مسير دريا و آب را طي ميكند تفاوت فيزيكي خود را با آب به وضوح ميداند. اما در "مصير" تفاوتِ خود انسان با مصير زياد نيست، به ويژه در مصير فروروندگي و پليدي تفاوت خود و پليدي از ميان ميرود و آدمي موقعيت خود را به آساني درنمييابد.
[3] - نگاه كنيد به سوره كهف، آيات 60 تا 64 و 66
[4] - سوره مائده، آيه 21.
[5] - در آيه 25 از سوره 47 جمله "ارتدوا علي ادبارهم" يعني به عقب برگشتند بر پشتهاشان؛ اين جمله را مقايسه كنيد با جملهاي كه در سوره كهف آمده در باره داستان موسي، فارتدا علي آثارهما"، يعني برگشتند بر آثار راهي كه آمده بودند.
[6] - در همين جا يادآور ميشوم كه آنچه مينويسم اشارهاي بسيار گذرا و كوتاه به اين مسئله است كه نه آنچه حق مطلب را ادا ميكند. براي توضيح بيشتر ميتوانيد به كتاب دغدغههاي فرجامين "پژوهشي در معناشناسي واژه دين" از همين نويسنده مراجعه نماييد.
[7] - پيشنهاد ميكنم براي درك بهتر اين مطلب حتما واژهي «عمل» را در بخش فرهنگ واژگان نگاه كنيد.
[8] - در آيه بلند و طولاني 217 از سوره بقره چندين مطلب در ارتباط تنگاتنگ با هم مطرح شده است كه بخشي از آن آيه اشاره به كسي يا كساني دارد كه از دين خود برميگردند. اگر فرصتي ميبود و اين بخش از آيه در ارتباط با كل آيه مطرح ميگرديد بسيار راهگشاتر و روشنكنندهتر بود، بنا بر اين ضمن عذرخواهي از خواننده درخواست ميكنم كه خود مستقيماً آيات فوق را مورد تأمل قرار دهد
[9] - سوره 5 آيه 54 : ... اي ايمانآورندگان، هر كس از شما از دين خود بازگردد به زودي خدا گروه ديگري را ميآورد كه آنان را دوست ميدارد، و آنان نيز او را دوست دارند. گروهي كه با مؤمنان فروتن و بر كافران سرافرازند. در راه خدا جهاد ميكنند و از سرزنش هيچ ملامتگري نميترسند. اين فضل خدا است كه به هر كس بخواهد ميرسد و خدا گشايشگر دانا است.
[10] - كتاب پيدايش تورات، باب 17، بند 2.
[11] - كتاب اعداد تورات، باب 11، بند 29.