تقریبا به این نتیجه رسیده بودیم که حکومتها از فرایند سیستمِ پیچیدهی اجتماع پدید میآیند، و تا هنگامی که باورهای فرهنگی و ساختارهای اقتصادی در جامعهای تغییر نکند بعید است که نظام حکومتی دستخوش تغیرات اساسی شود.
هنگامی که در باورهای فرهنگیِ جامعهای دروغ مصلحتی جایز شمرده شود، قدیسین هم که به حکومت برسند، یا شهید صداقت خود میشوند یا به لشگر اشقیا میپیوندند. نمونههای تاریخی هم از این دست، کم نیست.
سخن تنها بر سر دروغها، انکارها و تقلبهای بزرگ از سوی دولتمردان نیست. سیل آبهای ویرانگر هم، از قطرات خرد و کوچک جان میگیرند. احتمالا مردمان عادی و بینام و نشان که برای بر آوردن نیازی ابتدایی بهسادگی دروغ میگویند و تقلب میکنند، وجه غالبِ این ملتِ قهرمان را تشکیل دادهاند.
رشوه خواریهای ریز و درشت، نشاندن روابط آشنایی و خویشاوندی به جای ضوابط و قانونمداری، از سطوح پایین جامعه و از کارکنان دونپایه گرفته تا سطوح بالا، امری بدیهی و معمول و حتی مقبول است. چندان باورکردنی نیست که ارباب رجوعی در فلان اداره خویشاوندی داشته باشد و انجام کارش در آن اداره به تاخیر یا با مشکل روبرو شده باشد. احتمالا به همین دلایل است که بخش عظیمی از ملت قهرمان، در برابر دروغها و تقلبهای سردمداران و مدیرانش، با تساهل و تسامحی خارقالعاده مواجه میشود، حالا میتوانی روایت «الناس علی دین ملوکهم» را برعکس هم بخوانی، انگار به هر دو صورت می تواند مصداق داشته باشد. یعنی ملت و دولتمردانش تاثیر و تاثر متقابل دارند
فزونی یافتن حیرت انگیز سرقتهای خانگی و غیر خانگی و زورگیریها در این سالهای اخیر را هم میتوان از همین منظر نگاه کرد تنها تفاوت سارقان مظلومِ این ولایت با دیگران این است که مهارت لازم را برای کلاه برداریهای مشروع و دروغ گفتنهای مصلحتی نیاموختهاند، جسارت کلاغِ قصههای صمد را هم ندارند که به الدوز حالی کنند چرا در این شرایط دزدی مشرعتر از دروغ و تقلب و تزویرهای رایج است.
بدیهی است که آنچه از ملت قهرمان در این مجال میگویم، همان است که فعلا در طیف جامعهی ما وجه غالب شمرده میشوند و باز هم بدیهی است که در این سوی دیگر طیف، مردان و زنان بسیاری هم هستند که با همهی اختلاف نظرها و بهرغم همهی محدویتها، فشارها، تهدیدها و زندان رفتنها، باز هم دل در گرو بهبودی و سالمسازی جامعه دارند و بسا که عمر در این راه هزینه میکنند. و در نگاه ناصبور، گاه چنان مینماید که انگار پتک بر آهن سرد میکوبند.
بزرگی از اهالی این ولایت میگفت اشتباه سید جمال الدین اسدآبادی یکی هم این بود که بهجای روی آوردن به مردم، به سوی دربارها رفت. هنوز هم گمانم همان باور در بسیاری از مصلحین جامعه، نقش دارد که برای تحقق اصلاحات، بر آنند که الزاما باید از بالا آغاز کرد. آیا راه دیگری در پیش نیست؟ درستتر بگویم: آیا راه دیگری نمیتوان گشود؟
بر آن نیستم که راهکار مشخصی را طرح کنم که نه در حوصلهی این مجال است و نه در صلاحیت راقم این سطور، اما میتوانم این واگویه را با دوستان داشته باشم که شاید راه اصلاحات بسی دشوارتر از آن باشد که در نگاه اول مینمود. به همان گفتهی حافظ میماند که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکلها.
نکتهی دیگری هم هست که دریغ دارم از ناگفتنش، در جامعهای که دروغ و تظاهر و تقلب، بیداد میکند، جایی که قانون به سخره گرفته میشود و تدبیر قدرت جای تدبیر امور مینشیند و رابطه ضابطه را پس میبراند و اقتصاد به رانتخواری تن میدهد، و خدا بهانهای برای سرکوب دانایان و فرهیختگان میشود، در چنین شرایطی البته زندگی با دشواریهای بسیار همراه است، و هزینهی واقعبینی و عادل بودن و صداقت در گفتار و کردار بسی سنگین است در عین حال، تا آنجا که از ساز و کار هستی آموختهام، کسانی که با صبوری و شکیبایی این بارِ به ظاهر سنگین را بر خود هموار میکنند و عدالت و صداقت و واقعبینی خود را پاس میدارند، سلامت روان و اندیشهی خود را از این هستی هدیه میگیرند؛ بذر بسیاری از نازادهها و ناشدهها را در سرزمینِ وجود خود مییابند و برای جامعهی خود نیز، پیامبرانِ بی ادعای صلح و سلامت، و چراغهای روشنی بخش راه رهایی میشوند و هرچند گمنام و ناشناخته، حد اقل مصداقی از همان کرم شبتابی میشوند که در جنگلی تاریک میدرخشند.
مشهد/شانزدهم اسفند ۱۳۹۰