روزی در دعوتی سماع میکردند، و جمله در حالت بودند ، وقتی خوش پدید آمده، مؤذن بانگ نماز پیشین گفت و شیخ ما [ابوسعید] همچنان در حالت بود و جمع در وجد بودند و رقص میکردند،
در آن میان امام محمد قاینی-که آن شب میهمان شیخ بود- گفت: «نماز ! نماز!»
شیخ ما گفت : « ما در نمازیم» و همچنان در رقص میگشت. امام محمد ایشان را بگذاشت و به نماز شد.
چون شیخ از آن حالت باز آمد، گفت: « از آنجا که آفتاب بر آید تا بدانجا که فرو شود بر هیچ آدمی نیفتد بزرگوارتر و فاضلتر از ازین مرد(یعنی امام محمد قاینی) ولیکن سَرِ مویی بازین حدیث کاری ندارد»
[نقل از اسرارالتوحید ابوسعید]