گمانم تو عاشق شده بودی.

روزگاري نه‌چندان دور براي منجي غزل سروده بودي و ترانه خوانده بودي. با ‌اين همه، منجي به‌خوابت هم نيامده بود. آنگاه سروده‌هایت را براي ديگراني خواندي كه آنان نيز به ‌انتظار بودند و تو را هم كه هنوز نوجوان هستي، چنين آموخته بودند كه به ‌انتظار باشي.

شعرت را كه شنيدند تشويقت كرده بودند. بعد هم به‌شكرانه‌ي غزل‌خواني‌ات براي آن قديس، كام خود را شيرين كرده بودند و بي‌آنكه چيزي بگويند يادشان آمده بود كه نياكانشان نيز در انتظار مرده بودند و اكنون ذكري از آنان در ميان نيست.

نسلي مي‌‌ميرد، نسل ديگري پديد مي‌‌آيد، بي‌آنكه چشم‌انداز ديگري آفريده شود و بي‌آنكه راه تازه‌اي گشوده شود. همه‌ چيز دور زنان به جاي اول خويش بازمي‌گردد. شايد به‌همين سبب اندوهي مبهم در چهره‌ها موج برمي‌دارد كه آيا اين نسل به‌همان گونه خواهد رفت كه آن نسل پيشين؟

گمانم تو عاشق شده بودي؛ از همان عشق‌هاي ساده‌اي كه به سراغ همه‌ي نوجوانان مي‌آيد. سوداهايي كه در ساز وكار طبيعت همه ما تعبيه است. همان شور زندگي را مي‌گويم كه شايد اگر جايي در ادب و فرهنگ ما پيدا مي‌كرد هنرها مي‌آفريد و معجزه‌ها مي‌كرد. اما در اين روزگار كه ما هستيم يا به ‌ابتذال و هرزگي مي‌رود يا به‌سراغ قديسي مي‌شتابد تا مشروعيت پيدا كند. حكايت غريبي است. عشق‌هاي  افلاطوني براي نوجواناني كه هنوز دوست‌داشتن‌هاي انساني و خاكسارانه را نياموخته‌اند.

از مورچه تا سليمان شايد راه درازي نباشد. در آغاز راه بايد مورچه‌ها را مي‌ديدي، مهر ورزيدن به‌خويش و همسايه و بیگانه را كه تجربه نكرده باشي، گل‌هاي اطلسي هم عطرشان را از تو دريغ خواهند كرد. شايد به اين گونه بوده است كه اكنون خود را در زنداني برساخته از اوهام مي‌يابي.

شايد بازهم به همين گونه باشد كه خود را در قفسِ انتظار مي‌بيني. حالا كه منجي به‌خوابت هم نيامد، منتظري تا برايت چيزي بنويسم. اين را به‌گونه‌ي غريبي حس مي‌كنم. انگار مي‌روي تا دل به‌ نااميدي بسپاري كه شايد سرنوشت محتومت ماندن و مردن در همين زندان است.

مي‌خواهم بگويم اي يار!  اي رفيق زنداني!  يا صاحبي‌السجن!  من‌هم سال‌هاي سال در همان قفس زيسته‌ام. گوشه‌گوشه‌اش را بارها وبارها تجربه كرده‌ام. قفسي كه ميله‌هاي آهنينش در سنت‌هاي هزاران ساله محكم شده‌اند. قفسي كه ديوراهايش مثل خدا سخت و محكم، مثل خدا ترديد ناپذير و مثل خدا مقدس مي‌نمايند.

اما اي يار، خود را و جهان را به‌گونه ديگري هم مي‌توان ناميد. مي‌توان نام ديگري هم براي زندگي پيدا كرد. نامي كه شايسته زندگان باشد. نامي كه نام آدم‌هاي معمولي هم در آن منظورشدهباشد.
 تو اگر نامِ تازه‌اي براي زندگي پيدا كني، اندك اندك همان خواهد شد. تنها به اين شرط كه به نام خود ايمان بياوريم.
به زميني كه برآن راه مي‌رويم ايمان بياوريم. اگر قداستي باشد،  از رابطه ما با همين زندگي آغاز مي‌شود.  از رابطه با زميني كه در آن زندگي مي‌كنيم. با مردمي كه اكنون قدر يكديگر را نمي‌دانيم.

مي‌خواهم كلام آن شورشي را به‌يادت بياورم كه در سايه‌سار ديوار انتظار نماند و اعتراض را به‌جاي انتظار برگزيد. نجات را به‌جاي منجي. رفتن و شدن را به‌جاي ماندن. آنگاه ديوار‌ها كه مثل خدا بلند و محكم مي‌نمودند، لرزيده‌ بودند. ميله هاي قفس كه مثل خدا ترديدناپذير بودند به‌ترديد افتاده بودند.

به‌اين‌گونه شايد بتوانيم ميله‌هاي اين زندان را كمي جابجا كنيم. شايد بتوانيم با خدا هم گفت‌وگو كنيم و راضي‌اش كنيم تا در احكام ابد‌الآبادش تجديد نظر كند. راضي‌اش كنيم تا ما را كه آفريده به خودمان هديه كند. راضي‌اش كنيم تا براي دوست داشتن هاي انساني هم ثوابي همچون ثواب دوستيِ قديسين قرار دهد. اين را مي‌خواهم به مرجان هم بگويم.  به همه مرجان‌هاي ايران، به همه مرجان‌هايي كه در طليعه بلوغ اين گونه افسرده‌اند.

 

                                                                                     بهار 1384 / مشهد

 

 

 تاسیس این سایت در اردیبهشت 1382 بود، به دلایلی چندین بار ویران شد و از نو بازسازی شده است و همچنین به دلیل فیلترینگ تغییراتی جزئی در دامنه‌ی قبلی انجام گرفته و اکنون با دامنه ali-tahmasbi.com و ali-tahmasbi.name قابل دست‌رسی است اگر چه دامنه ali-tahmasbi.name هم فیلتر شده است. آخرین باز سازی در آذر ماه 1402 انجام گرفت