باز هم باید آواز بخوانیم
نميدانستم كه بايد نيمروزي از اواخر بهار يا اوايل تابستان بوده باشد. اما چون خودم با همان نيمروز و با همان فصل يگانه شده بودم آن هنگام را خوب حس ميكنم. حالا كه بيدار شدهام ميفهمم كه در آن هنگام بخشي از حواس روح جمعي بودم، يا بخشي از حواس طبيعت زنده بودم كه از خود طبيعت است. كه خودش يعني طبيعت را مستقيم و بي واسطه حس ميكند. نمي دانستم كه سه نفر هستيم اما باز هم انگار درستش همين است كه سه نفر بوده باشيم. يكيمان مثل نسيم بود، يكي هم مثل بوتههاي سبز دامن صحرا يا صخرههاي كوهستان. اما سومي پيدايش نبود. ما با هم حرف ميزديم. حرفهامان مثل وزيدن باد روي بوتهها، يا پيچيدن نسيم در لابلاي برگها بود.
هرچه فكر ميكنم يادم بيايد كه باهم چه ميگفتيم چيزي سر در نميآورم، ولي تازگيها ميفهمم كه گفتگوهامان مثل همان گفتگوي ميان نسيم و بوته يا باد و صخره بوده كه تا بهيكديگر برسند و هم را بيابند تازه شكلي از صوت و حرف پيداميكنند، مثل نفخه و ني. و هيچ كس نميتواند بفهمد كه آن حرف يا آن كلمه از نسيم هوا بوده يا از بوته و برگ؟ يا از درهم تنديدن هر دو.
حالا كه از خواب بيدار شدهام ميانديشم كه من آن بوته بودم؟ يا نسيمي كه بر او وزيدن گرفته بود؟ شايد نه اين و نه آن، بلكه همان آوايي بودم كه از درهم پيچيدن نسيم و بوته پديد آمد. اگر همو بوده باشم چه كوتاه ميشود عمرم اگر آوايي، حرفي و كلمهاي نباشم.
يك چيز ديگر هم بود كه هنوز هم خوب نميتوانم بفهمم. آن آوا، يا آن كلمه كه از وزيدن باد در لابلاي بوته و برگ پديد ميآمد براي كه بود ؟ يا ميتواني بگويي معنايش چه بود؟.
اين حديث شايد براي آن بود تا دريابم كه ما سفرمان را كه آغاز كرديم سه نفر بوديم كه يكيمان ناپديد بود. و ما دونفر يكي شديم تا آن گمشده را پيدا كنيم. اين بود كه بهجاي نسيم بودن و بوته ماندن حرف و كلمه شديم. سنگها، بوتهها و درختهاي ديگر هم با نسيمي كه از ناكجا آباد وزيدن گرفته بود درهم آميختند و همه باهم همان آوا را پديد آورديم و در سرتاسر زمين طنيناندازش كرديم تا شايد آن يك نفر ديگر پيدايش شود.
يادم نيست آن آوايي كه همه باهم فرياد ميكرديم چه شكل و شمايلي داشت. شايد هم بهجهت آنكه هنوز سومي را نديده بوديم، نميدانستيم كه آواهاي خودمان را به چه شكلي بايد در آوريم تا او بشنود. اين بود كه آواهايمان بيشتر به غوغاي طوفان ميمانست.
حالا كه بيدار شدهام ميبينم هنوز آن سومي پيدايش نيست. اما آموختهايم تا نامهايي برايش پيدا كنيم مثل آزادي، مثل عدالت، مثل صلح، و آواهاي خودمان را در قالب همان نامها شكل دهيم. پس باز هم بايد با هم حرف بزنيم، آواز بخوانيم، نامش را با تمامي نيرو فرياد كنيم تا شايد آن سومي كم كم پيدايش بشود.
شهریور1383/مشهد