حنا بندان نوروزی
تا همین شصت هفتاد سال پیش، هنوز مردم در خانههاشان حمام نداشتند. در هر محلهای حد اکثر یک حمام عمومی مردانه و یک حمام عمومی زنانه بیشتر نبود و همه اهل محل برای استحمام هفتهای یک بار به آنجا میرفتند، اغلب محله ها هم که تنها یک حمام بیشتر نداشتند، پیش از ظهرها مردانه بود و بعد از ظهرها زنانه.
حمام رفتن خانمها هم در آن روزگار، یکی از مهمترین امور زندگیِ اجتماعی آنان شمرده میشد. بسیاری از دید و بازدیدها و درد دل نمودنها، غیبت این و آن کردن، و از هر دری سخن گفتن در حمام واقع میشد. برای دخترانِ دمِ بخت هم حمام فرصتی استثنایی بود تا با زبان بیزبانی و در عین حال با طنازی تمام، به نحوی اندام خود را به مادر شوهر و خواهر شوهر احتمالیِ خود نمایش دهند که شاید مقدمهای شود برای آمدن آنان به خواستگاری. همینجورها بود که حمام خانمها گاهی سه چهار ساعت و بیشتر به طول میانجامید.
آن ایام، حمام رفتن نیاز به تدارک ویژهای داشت، از طاس و لگن و سنگ پا و کیسه و لیف گرفته تا سفیدآب و صابون وحوله و بسی چیزهای دیگر که هرکسی باید برای خود میبرد. در ایام نوروز هم که حمامها غلغله از آدمهای ریز و درشت و کودک و بزرگسال و پیر و جوان میشد و علاوه بر همهی کارهای معمول، حنا بندانِ نوروزی هم در میانه بود.
در روایات متواتر آوردهاند که در یکی از همین ایام شلوغ، کهنسال مردی خوش ذوق قصد حمام میکند و پیش از سپیده دم بقچهی مخصوص حمام را آماده کرده و راهی راه میشود تا شاید هنوز که شلوغ نشده، آنطور که دلچسب کهنسالان وسواسی هست استحمام کرده باشد. از آنجا که نوروز در پیش بود در همان تاریکی سحر، کمی حنا هم با خود بر میدارد تا به جای اینکه مانند دختران جوان دستهای خود را حنا کرده باشد، ریش سپید خود را حنا بندان کند.
خوشبختانه در آن موقع سحر، حمام هنوز چندان شلوغ نبود و پیر مرد فرصت داشت تا با فراغ بال ریش خود را حنا بسته و ساعتی بنشیند تا حنا خوب رنگ بیاندازد.
اندک اندک که محوطه ی حمام رو به شلوغی میگذاشت پیر مرد ما با خرسندی تمام از جایش برخاست تا آخرین شست و شو را انجام دهد و با ریش رنگ آمیزی شده، خوشحال و خندان به خانه بازگردد. اما هرچه آب بر صورت خود میریخت که تفالهی حنا را بزداید، پاک نشد که نشد، تازه میفهمید که در تاریکیِ سحر، به جای حنا، سریش با خود آورده بوده و حالا هم سریشها چنان تارهای مو را به هم چسبانده بودند که با هر تلاش برای پاک کردن، بخشی از ریش وی هم کنده میشد.
گوشهای از این داستان را مرحوم سید اشرفالدین گیلانی در بارهی انقلاب مشروطه آورده بود که:
نیمه شب رفتم به حمام و حنا بستم به ریش
سهو کردم، صبح دیدم آن حنا بوده سریش
خدایش رحمت کناد اشرف الدین مشروطه خواه را که نتایج مشروطه و دغل بازی علما و دولت مردان را این گونه با طنز تلخ واگویه میکرد و شاید نمیدانست که این داستان سریش بستن به ریش تنها به انقلاب مشروطه تمام نشد، به هر حال ایام نوروز است و زمانهی دل به زیباییها سپردن و به یک دیگر تبریک گفتن، البته اگر حنای انقلاب سریش از کار در نمیآمد.