نسخهی pdf رؤیا و حدیث در قرآن
به روايت تورات، يوسف از دانش تاویل رؤیا برخوردار بود، این دانش را قرآن علم تاويل حديث نامیده است،[1] "حديث" معمولاً به گفتاري تازه، يا واقعهاي نو گفته ميشود. هنگاميكه كسي واقعهاي را در خواب ميبيند، اين واقعه "رؤيا" نام دارد و هنگامي كه بينندهي رؤيا همان واقعه را براي ديگري تعريف ميكند، به آن "حديث" گفته ميشود. اين تفاوت را در سورهي يوسف ميبينيم. در اين سوره يوسف داراي علم تاويلِ احاديث دانسته شده است،[2] رؤياهايي كه زندانيان همبندش، يا پادشاه مصر براي او تعريف ميكردند قادر بود راز و معناي آن را بگشايد.
زبان رؤيا كه بيشتر ديداري است، در خلوتي بيحضور ديگران اتفاق ميافتد، امّا هنگاميكه بينندهي رؤيا از خلوت خود بيرون ميآيد و قصد دارد آنچه را ديده به ديگران هم انتقال دهد، ناگزير است از زبان گفتاري استفاده كند و بهنظر ميرسد كه كاربرد واژهي "حديث" براي اين مرحله باشد. در فرايند بازگو نمودن رؤيا براي ديگران، صحنههاي ديداري به زبان گفتاري تغيير مييابد و اين زبان گفتاري حديث ناميده ميشود. اين زبان با زبان گفتاري روزمرّه و معمولي متفاوت است و بيشتر زباني ادبي، رمزي و اسطورهاي شمرده ميشود. به تعبير ديگر، همانگونه كه چيزها در وقايع رؤيا، چينش و نظم متفاوتي نسبت به جهان عيني و بيروني دارند، زباني هم كه قرار است وقايع رؤيا را بيان كند، داراي چينش متفاوتي نسبت به زبان ابزاري روزمرّه است و بيشتر به زبان اسطوره و ادبيّات و شعر نزديك است و ميتوان گفت كه "حديث" صورت نازل شدهي "رؤيا" است
معمولا صحنههاي ديداري در رؤيا، به کمک زبانِ گفتاري در ذهن تنظيم و تفصيل ميشوند. تصويرها، واژگان مربوط به خود را با سرعت پيدا ميكنند. ممكن است ما نام چيزي را ندانيم، ممكن است آن تصوير بسيار عجيب و غريب و ناشناخته باشد، امّا بههرحال همانگونه كه بعداً براي تعريف كردن آن چيز عجيب كه در رؤيا ديدهايم از واژگاني مانند بزرگ، كوچك، سبز، سياه، جاندار، مرده، زنده، گرم و سرد و امثالهم استفاده ميكنيم، به معناي آن است كه در هنگام ديدن آن تصوير هم، همهي اين واژگان به ما كمك كردهاند تا بتوانيم صحنهي رؤيا را ببينيم.
"رؤيا" در پيام خود، از همان تصويرهايي استفاده ميكند كه ذهن از عالم عيني انتزاع كرده است، امّا اين تصويرها در عرصهي رؤيا با چينش متفاوتي در كنار هم قرار ميگيرند. از اين جهت، تصويرهاي رؤيا، با تصويرهايي كه از اسطورهها بيان شده، سنخيّت قابل توجّهي دارند؛ به عنوان مثال، داستان يونس در امواج اقيانوس و رفتن او در شكم ماهي، و سپس بازگشتن به ساحل، تفاوت چنداني با مضامين رؤيا ندارد، همچنين در رؤيا، قيد زمان و مكان شكسته ميشود، مثلاً ما با مردگاني كه ميدانيم سالها پيش مردهاند، ديدار ميكنيم، حرف ميزنيم و بسا رؤياهاي ديگر از اين دست. اين نيز يكي ديگر از وجوه اشتراك رؤيا و اسطوره ميتواند باشد كه وقايع آن، مدام در ساحتهاي تازه بازآفريني ميشوند. اين موضوع را قبلاً در مورد عصاي موسي و تكرار پذيري اين داستان در ساحتهاي تازهتر توضيح داده بودم.
اين گونه هم نيست که رؤيا هميشه در حالت خواب به سراغ آدمي بيايد، همان گونه که الهام نيز صرفا ربطي به خواب و بيداري ندارد. بسا که آدمي در حالت بيداري چندان به تمرکز و مراقبه ميپردازد که ميتواند تمامي غوغاي محيطِ اطراف خود را پشت سر بگذارد و همان موقعيتي براي گشودنِ دريچهي رؤيا فراهم شود که در خوابي عميق فراهم ميشود. در سورهي مزمّل به گونهاي بسيار قابل فهم به اين نکته اشاره شده است چنان که گويي مخاطبش نه صرفا محمد رسول بلکه هرکس ديگري هم ميتواند باشد. آيات اين سوره را سومين گروه از آياتي دانستهاند که بر محمد نازل شده است، گروه اول پنج آيهي سورهي علق بود، گروه دوم آياتي از سورهي قلم، و اين هم سومين گروه آيات که در همان ايام آغازين بعثت بوده است:
اي جامه بخويش پيچيده، اندکي از شب را برخيز، يك نيمه شب را، يا اندكي از آن، يا بر آن بيفزاي، و قرآن را به تأني تامل کن، كه ما به زودي گفتاري گران بتو القا خواهيم كرد. البته "ناشئىاليل" پايدارتر و استوارتر است به گفتنيها، زيرا که تو را در روز آمد و شد بسيار و طولاني است
در معناي « ناشئىاليل» آراء گوناگون بسيار گفتهاند، اما به گمان من شبي و هنگامي باشد که در سکوت و مراقبه اندیشه و جانِ آدمي آمادهگي پيدا ميکند تا از نوعي آگاهي روشن برخوردار شود. در بخشهاي بعدي توضيح دادهام که در اين آيات "قرآن" به معناي خوانش است نه به معناي مصحفي که بعدها به عنوان متنی خواندني(کتاب) نامگذاري شد. از آيات قرآن چنين بر ميآيد كه وحي به محمّد رسول نيز، بسا در همين گونه شبها بوده، گاه در رؤيا، گاه ميانهي خواب و بيداري، و گاه در مراقبهاي پرسشگرانه.
در آيات اول تا بيستم سورهي نجم، "وحي" را صراحتاً واقعهاي ديداري توصيف ميكند. اهميت اين آيات در اين است که "رؤيا" همان گونه که از معناي لفظي آن بر ميآيد معمولا ديدن است و بسا که سخن گفتن محمّد دربارهي آيات خداوند، مبتني بر آن وقايع ديداري بوده است.
تجربهي "رؤيا"- چه در حالت خواب و چه در بيداري، به هرحال تجربهاي انساني، عمومي و تكرار شونده در همهي دورههاي تاريخي بشر و براي همهي آدمها بوده و هنوز مردمان بسياري هستند كه با رؤياهاي خود ارتباطي جدّي و معنايي دارند. اگرچه ميان تجربهي رسولان و مردم عادي از رؤيا تفاوتهايي بسيار جدّي و اساسي ميتواند وجود داشته باشد. اين تجربهها، در ميان مردم عادي، معمولاً معطوف به مسائل شخصي و خصوصي بوده است. امّا بهتناسب جايگاه افراد در جامعه و به تناسب دغدغهاي كه نسبت به سرنوشت ديگران و آينده پيدا ميكنند، دامنهي و عمق رؤياها نيز گسترش مييابد.
در سورهي الزّمر، تمامي متن قرآن "حديث" ناميده شده است. الزمرآيهي23. علّت اين نامگذاري شايد به مناسبتهايي چند بستگي داشته باشد كه عبارتند از: 1- اين متن داراي منشا مراقبه و رؤيا ميباشد. 2- به زبان گفتاري درآمده است. 3- ممکن است خبر وقايع تازهاي را بههمراه داشته باشد. 4- نياز به تأويل دارد.
راست و دروغ پيام رؤياها
در مضامين تورات و قرآن، از صادق بودن رؤياي رسولان ياد شده است. در اينجا منظور از صادق بودن رؤيا، تحقّق يافتن پيامي است كه در محتواي رؤيا نهفته است. مانند رؤياي ابراهيم دربارهي كثير شدن فرزندانش. همچنين آيهي بيست و هفتم سورهي فتح كه واقعهي ورود پيامبر و مسلمين را به شهر مكّه بيان ميكند، بر همين نكته تأكيد دارد كه وعدههاي قبلي كه از طريق رؤيا به محمّد رسول رسيده بود، صادق بوده و اكنون تحقّق پيدا كرده است. تأكيد بر صادق بودن رؤياي رسولان، به معناي آن است كه رؤياهاي دروغ هم ميتواند وجود داشتهباشد. نشانهي دروغ بودن يك رؤيا، وعدهاي تحقّق نايافتني يا پيامي دروغ به ذهن رؤيا بيننده القا شده است.
پيشتر به وعدهي دروغي اشاره کردم که زئوس، توسط رؤيا براي "آگاممنون" فرستاد تا او را فريب دهد و سپاه او را به كام مرگ فرستد. آگاممنون معشوقهي آخيلوس را به ناحق از او گرفتهبود و آخيلوس به مادرش الههي دريا شكايت ميبرد او هم با زئوس رابطه داشت، شكايت آخيلوس را نزد او ميبرد، و سرانجام زئوس بر آن ميشود تا رؤياي شوم را بر آگاممنون بگمارد تا به اين وسيله از وي انتقام گرفته باشد:
اي رؤياي شوم، رهسپار شو و به كشتيهاي ظريف مردم آخايي برو، چون بهسايبان آگاممنون فرزند آتره رسيدي، درست پيغامي را كه به تو ميدهم، بدو ببر. به او بگوي كه بشتاب و مردم دلاور آخايي را سلاح بپوشان و همه را در صف كارزار بفرست. اكنون هنگام آن رسيده است كه بتواني شهر بزرگ تروا را بگشايي..."
در بخشهايي از مجموعهي عهد عتيق نيز، انبيايي ديده ميشوند كه گرفتار فريبهاي "رؤيا" شدهاند. باب سيزدهم كتاب حزقيال نبي در محكوم كردن انبيايي است كه رؤياهاي باطل ميبينند و بشارتهاي بيفرجام ميدهند. اشعياي نبي هم، انبياء و كاهنان روزگار خود را سخت مورد نكوهش قرار ميدهد كه:
"هم كاهن و هم نبي، در رؤيا گمراه گرديدهاند" اشعيا، باب 28،آيه7
از نگاه ديني، رؤياي دروغ، به تمنيّات نفساني خود فرد رؤيابين باز ميگردد. تمنياتِ نفساني ابناء بشر هم بسيار است. تمنيّاتي كه حتّي رسولانِ به حق هم گاهي گرفتار آن ميشوند. در قرآن آياتي ديده ميشود كه نشان ميدهد همهي رسولان گاهي هم گرفتار رؤياي آلوده به دروغ و نيرنگ ميشدهاند و آيهاي را براي مردم بيان ميكردند كه راست و دروغ در آن آميخته بوده است، امّا تفاوت رسولان با ديگران يکي هم اين است که مدام خود را در معرض پرتو وحي قرار ميدهند. در مرحلهي بعدي كه رسول، بازگشتي مجدّد به سوي خداوند داشته و دوباره با واقعهي وحي مواجه ميشده، خداوند آن آيهي مخدوش و آلوده به دروغ را نفي و نسخ مينموده است. اين گزارش را در آيهي پنجاه و دوم سورهي حج ميتوانيم ببينيم:
و ما اَرسلنا مِن قبلك مِن رسولٍ و لا نبيّ الا تمنّي، القي الشيطان في اُمنيّة. فينسخ الله ما يلقيالشيطان، ثم يحكمالله آياته، والله عليم و حكيم
بهگمان من در آيهي فوق، دو نكته بسيار قابل اهميّت است:
1- اول اينكه اين گرفتاري يا القائات دروغ كه به سراغ رسولان ميآمده، به سبب آرزوهاي خود رسولان بوده است؛ آرزوهايي يا تمنّاهايي بوده كه هر انساني ميتواند چنان تمناهايي براي خويش يا براي خويشاوندان خويش داشته باشد. باليدن و قدرت يافتنِ همين آرزوها قلب هر آدمي را تسخير ميکند و خوانش پيام خداوند را، آلوده به هواي نفس ميگرداند.
2- نكتهي دوّم، تفاوت رسولان حق و باطل، همان قرار گرفتن نو به نو در پرتو وحي است، خود را در معرض داوري او قرار ميدهند تا خداوند با پيامي تازه لغزشهاي احتمالي آنان را برطرف كند، به تعبير قرآن "عبد منيب" هستند.[3] در همين رجوع دوباره به خداوند است كه آنچه را شيطان القا نموده، خداوند نسخ ميکند و آيات خود را استحكام ميبخشد.
دربارهي شأن نزول آيهي فوق داستاني هم در مورد خود محمّد رسول نقل ميكنند كه البتّه از نگاه برخي دانشمندان اسلامي اين داستان، روايتي ساختگي و جعلي شمرده شده است. کهنترين مکتوبي که در بارهي اين داستان موجود است از تفسير مقاتلبن سليمان است که در قرن دوم نوشته شده و پس از او کساني مانند واقدي، جرير طبرِي، زمخشري و برخي مفسران ديگر همان را آوردهاند.
مطابق آن داستان، در آن هنگام قريش بر محمّد و ياران او سخت ميگرفتند و آزار بسيار ميرسانيدند، از آن جهت كه پيامبر اصنام بزرگ عرب را به هيچ ميشمرد و قدرت و قداست آنان را نفي كرده بود. به ويژه نفي خويشاوندي سه الهه بهنامهاي لات و منات و عزّي با خدا. اين مسئلهِ ناخشنوديهاي بسيار در ميان قريش پديد آورده بو د[4] و پيامبر آرزو داشت تا در ميانهي خود و يارانش از يكسو و قريش از سوي ديگر، صلح و آشتي پديد آيد. همين آرزو [ اُمنيّه] سبب شده بود كه در مواجههي با وحي، آن سه الهه را نيز بلند مرتبه بپندارد و بر شفاعت آنان صحّه بگذارد و چون از خلوت خود به ميان قريش و کنار کعبه آمده بود، در نماز خود از لات و منات و عزّي گفته بود که:
أَ فَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّي وَ مَناى الثَّالِثَى الْأُخْري؟ فإنهُنّ الغرانيق العلي و اِنّ شفاعتهن لترتجي – آيا لات و عزي و سومين آنها منات را ديديد؟ آنان غرانيقِ بلند مرتبهاند و البته به شفاعتشان اميد است[5]
غرانيق را جمعِ غرنوق دانستهاند، پرندگانِ کبود فامي که در اوج آسمان پرواز ميکردند، و عرب آنان را دختران خداوند ميشمردند. جرير طبري هم که اين داستان را نقل کرده در ادامه مينويسد:
"و چون قريشيان اين بشنيدند خوشدل شدند و از ستايش خدايان خويش خوشحالي كردند و مؤمنان نيز وحي خدا را باور داشتند و او را بهخطا متّهم نميداشتند(...) و جبرئيل بيامد و گفت: اي محمد چه كردي؟ براي مردم چيزي خواندي كه من از پيش خدا نياورده بودم و سخني گفتي كه خداي با تو نگفته بود و پيمبر خداي سخت غمگين شد و از خداي بترسيد و خداي عزّ و جلّ با وي رحيم بود و آيهاي نازل فرمود و كار بر او سبك كرد و خبر داد كه پيش از آن نيز پيمبران و رسولان چون وي آرزو داشتهاند و شيطان آرزوي آنها را در قرائتشان آورده است و آيه چنين بود:
و ما اَرسلنا مِن قبلك مِن رسولٍ و لا نبيّ الا تمنّي، القي الشيطان في اُمنيّة. فينسخ الله ما يلقيالشيطان، ثم يحكمالله آياته، والله عليم و حكيم"[6]
صحّت داستان فوق در ارتباط با آيهاي كه نقل شد، به نحوي منطقي بهنظر ميرسد. در سورهي نجم كه باز هم از سه ايزد بانوي مورد توجّه اعراب ياد شده، آمده است كه سخن محمّد رسول مبتني بر هوا (تمايلات نفساني) نيست، بلكه مبتني بر واقعهي وحي است كه در آن واقعه، آيات خداوند را مشاهده كرده است. در همين سوره هنگامي كه از آن سه ايزد بانو ياد ميشود، آمدهاست كه: "آيا ديديد لات و عزّي و منات، آن سومين و آخري را؟"
با توجّه به اينكه در آيات قبلي اين سوره، سخن از اين بود كه محمّد رسول آيات خداوند را ديده است، اكنون از مخاطبان خود ميپرسد كه آيا شما اين سه ايزد بانو را كه به آن باور داريد، ديدهايد؟ معناي اين كلام شايد اين باشد كه اگر محمّد از آيات خداوند سخن ميگويد، آن آيات را ديده، امّا شما چگونه چيزي را كه نديدهايد و دليلي بر بودن آن نداريد، به آن باور داريد؟ و بعد هم اضافه ميكند كه:
آنها جز نامهايي بيش نيستند كه شما و پدرانتان نامگذاري كردهايد، خدا بر آنها هيچ دليلي نفرستاده، جز گمان و آنچه را كه هواي نفسهاشان است، پيروي نميكنند....
در اين سوره، افزون بر نفي اين خدايان، همچنين پرسشي بسيار جدّي هم از باورمندان به آن سه ايزد بانو طرح شده است. عرب جاهلي اين سه ايزد بانو را سه خواهر ميدانستند كه هر سه دختران خداوند دانسته ميشدند و پرسشي كه در اين سوره طرح شده اين است كه چگونه براي خود پسر داشتن را ميخواهيد و براي خداوند به داشتن دختران باور داريد؟[7]
خواه داستان غرانيق را به عنوان داستاني راست بپذيريم و خواه آن را جعلي و دروغ بدانيم، نكتهي مهم كه در آيهي پنجاه و دوم سورهي حج آمده، صراحت دارد كه اگر آيهي دروغي هم از راه تمنّا به قرائت رسولان وارد شود، با رجوع نو به نو رسولان به عرصهي وحي، آن القاي كذب منسوخ ميشود.
از آيهي فوق ميتوان اين نتيجه را هم گرفت كه رسولانِ خداوند، چنانچه بنا بهطبيعت انسان بودنشان، گاهي كلامي به تمّنا يا اشتباه گفتند يا عملي بهغير حق انجام دادند، اين توانمندي را دارند كه گفتهي خود را در برابر کلام خداوند نقض كنند و منسوخ شدن كلام پيشين خود را که به تمنّاي خود و القاي شيطان بوده، برتابند.
رؤيا در نگاهي ديگر
از همان زماني که زمين به عنوان مرکز عالم هستي اعتبار خودش را از دست داد، بسياري از مضامين ديني هم که مرزهاي ميان زمين و آسمان را ترسيم ميکردند اعتبارشان را از دست دادند. قصههاي فرود آمدن جبرئيل از آسمان، داستان جنيان، داستانهايي از وحي و بسياري چيزهاي ديگر از اين دست، نه تنها بياعتبار، که مورد تمسخر نو اندیشان علمي هم قرار گرفت. پس از دانش نجوم نوبت به زيستشناسي رسيد که به مضامينِ سنتيِ دين بتازد و با پيشرفت و توسعهاي که تا کنون داشته، سر آن دارد تا همان اندک چيزي هم که در خزانههاي ديني باقي مانده، به باد دهد.
در عين حال، با همهي توسعهاي که انواع دانشها داشته و دارند، باز هم بهنظر ميرسد که در برابر رازِ "بودن" پاسخي قابل اتکاء پيدا نشده است. همين راز ميتواند آدمي را از تعصب علمي برکنار نگهدارد. بهگمان من ميان تعصب ديني و تعصب علمي تفاوت چنداني نيست.
در ميان دانشهاي موجود، شايد بتوان ميانِ روانشناسي تحليلي و روايات مربوط به وحي که در قرآن آمده، نوعي اشتراک معنايي پيدا کرد. با اين تفاوت که در روانشناسي تحليلي، آسمانِ وحي جاي خودش را به عرصههاي راز آلود "ناخودآگاهِ جمعي" داده است. گشودن اين دريچه را مرهون تلاشها، انديشهها و کنکاشهاي يونگ دانستهاند. قلمروي که به اعماق جنگلهاي دور دست و تاريک روانِ انسان کشيده شده است چندان که نقطهي آغازش به چشم نميآيد و محتوياتش هم منحصر به فرد خاصي نيست. در اين قلمرو جبرئيل هم با "آنيما" خويشاوند ميشود، مفهوم "تصادف" که خود بخودي و بيمعنا تصور ميشد در پارهاي موارد معنا پيدا ميکند و "تصادفِ معنيدار" خوانده ميشود.
تعبيرِ "صورتهاي مثالي" به عنوان بخش ديگري از لايههاي عميقتر "ناخودآگاهِ جمعي" راه را براي تحليل اسطورههاي ديني تا حدودي هموارتر ميکند. نکتهي قابل تامل در اينگونه تحليل از وقايع ديني يکي هم اين است که جبرئيلِ رؤيا، پيام خود را در قالب همان تصويرها و امکاناتي ارائه ميدهد که براي بينندهي رؤيا آشنا باشد. يوسف موقعيت خود را در مقابل برادران، در مزرعهاي و در تصوير بافههاي گندم ميبيند. ابراهيم دل بريدن از فرزند را در تصويري از همان روزگار شباني و ذبح نمودن ميبيند. هر کدام از ما نيز بسياري رؤياهاي داراي پيام را در قالب تصويرهايي بر گرفته از محيط امروزي خودمان ميبينيم. بنا بر اين هنگامي که جبرئيلِ رؤياها پيام خود را در قالب تصويرهايي برگرفته از محيط زندگي رؤيا بيينده ارائه ميکند، اولين کار رؤيا بيننده شايد اين باشد که نماد بودن تصويرها را تشخيص دهد تا بتواند پيام را از درونِ آن نمادها بازخواني کند.
طرح ناخودآگاه جمعي و سرنمونها و... شايد دقيقاً منطبق بر همان عرصهاي نباشد كه در مضامين ديني به عنوان خاستگاه وحي طرح شده است، امّا به هر حال براي اکنونِ ما، ميتواند مقدّمهاي باشد براي تأويلي متفاوت از اسطورههاي ديني و ماجراي وحي.
بخشی از کتاب: تاریخمندی زبان قرآن
[1] پيدايش، باب 40و 41، قرآن سورهي يوسف آيهي 6
[2] - همان، آيهي 6 و21و 101.
[3] - سورهي ق، آيهي 8. منيب(Monib ) كسي كه پي در پي رجوع مي كند. منيب از ريشهي "نوب" است واژهي "اناب" از همين خانواده است. در سورهي ص آيات 24 و 34. در داستان داود و سليمان، همين واژه آمده است كه رابطهي مستقيمي با داستان پيدا كرده است.
[4] - اين سه الهه هركدام داراي معبدي ويژهي خود بودند و هر كدام مناسك و حج ويژهي خود را داشتند. اعراب اين هر سه ايزد بانو را دختران خدا ميشمردند و به مجموعهي آنها غرانيق بلندمرتبه يا غرانيقالعلي ميگفتند.
[5] - تفسير مقاتل بن سليمان، ج3، ص: 133. الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، ج3، ص: 164
[6] - تاريخ طبري. جلد3 صفحهي 880-883.
[7] - اگر داستان غرانيق را بپذيريم، ميتوانيم نزول سورهي نجم را بعد از آن واقعه، تلقّي كنيم.