اسم:
در دستور سنتي زبان، اعم از دستور زبان فارسي و عربي، واژگان را به سه بخش عمده تقسيم كردهاند كه عبارتند از: اسم، فعل، حرف. اما در متن قرآن به نوعي تقسيمبندي ديگر هم ميتوان رسيد كه عبارتند از: اسم، كلمه، حرف.
دستور زبان |
اسم |
فعل |
حرف |
در قرآن |
اسم |
كلمه |
حرف |
اگرچه «اسم» و «حرف» در هر دو تقسيم بندي مشترك ديده ميشود اما تعريف اسم و حرف در اين تقسيم بندي با تعريف اسم و حرف در دستور زبان متفاوت است. آنچه در اين بخش ميخوانيد، تعريف «اسم» در متن قرآن است و در نوبتهاي بعدي به تعريف «كلمه» و «حرف» خواهم پرداخت.
×××××××××
«اسم» اصل آن از «وسم» به معناي علامت و تعيين حدود براي شناخت يك چيز است تا از چيزهاي ديگر متمايز گردد و هر اسمي بيان كنندهي حد و مرز پديدهاي است كه به آن اطلاق شده است. در اين تعريف، بسياري از «اسمها» ممكن است حتي هنوز صورت آوايي هم پيدا نكرده باشند. شناختِ هر چيز تازهاي كه در ذهن اتفاق ميافتد، در واقع آموختن نام تازهاي است. مانند كودكي كه در نخستين گامهاي رشد ميتواند مادرش را از ديگر پديدههاي هستي تميز دهد، اعم از اينكه واژهاي براي بيان اين تميز و تفكيك داشته باشد يا نداشته باشد. ظاهرا، پديد آمدن الفاظ، يا نام گذاري بر چيزها، مرحلهي بعد از شناخت محسوب ميشود.
تعريف «اسم» در قرآن به اسطوره ي آفرينش راه مي برد. قديمترين ماجرايي كه قرآن در باره «اسماء» ياد ميكند به اسطورهي آدم و خليفهشدن او در زمين مربوط ميشود.(سوره بقره آيات28 به بعد) در اين داستان، خدا همهي نامها را به آدم ميآموزد. مطابق اين داستان، آدم بايد همهي چيزهايي را كه خدا آفريده بشناسد و حد و مرز اشياء را تشخيص دهد تا بتواند با شناخت خويش از پديدههاي هستي، به شايستگي از آنها بهره گيرد و هر چيز را در استخدام راهي كه مطابق. در اين داستان، سجده ملائك بر آدم، پس از آن انجام گرفت كه آدم اسماء را آموخته بود.
در بحث «اسماء» ـ در تعريف قرآني آن ـ سه نكته مهم به ذهن ميآيد
اول: «اسماء» بهويژه هنگامي كه داراي لفظ معيني هم ميشوند، ذهن شناسنده را به چيزي يا بهچيزهايي معطوف ميكنند كه وجود دارند و هستند و براي انسان به نحوي قابل تجربه و شناخت ميباشند. يعني ما براي چيزي كه نميدانيم چيست و نميتوانيم تجربهاي از آن داشته باشيم، نامي هم نخواهيم داشت مگر الفاظي مبهم، گنگ و بي معني.
دوم: از نگاه آييني، با شناخت هر «اسم» چيزي كه آدم اسم آن را آموخته، علت آفرينش آن چيز، و اينكه آن چيز براي چه مقصودي آفريده شده است نيز براي آدم مشخص مي شود و آدم مي تواند از آن چيز براي هدفي كه خداوند براي انسان معيين كرده است استفاده كند.
سوم: نكتهي قابل تامل ديگر اينكه در قرآن آمده است كه: « و خدا همهي نامها را به آدم تعليم داد»(بقره، قسمتي از آيه31) لااقل اين را ميدانيم كه هنوز بسياري چيزها در پيرامون ما هستند كه نسبت بهآنها بيگانه هستيم و شناختي نداريم. و اگر لفظ «آدم» را به عنوان نوع آدم در نظر بگيريم، يا لااقل خود را وارث آدم بدانيم، طبعا در توجيه و تحليل اين آيه مشكل خواهيم داشت.
شايد بتوان تاويل آيه فوق را اينگونه دانست كه: تعليم همهي اسماء به آدم، و علم اسماء به معناي نشان دادن مصداقهاي آن اسماء به آدم نيست، بلكه علم اسماءمانند چراغي است كه آدم پرتو آن را به هر چيز كه افكند ميتواند آن را بشناسد و از ديگر چيزها تميز دهد و تفكيك كند.
«اسم» گاهي در بارهي چيزهاي عيني و مادي هست كه اصطلاحا از آنها به عنوان «اسم ذات» ياد ميكنند، مانند: كوه، درخت، دريا، آسمان و... و گاهي مربوط به معناهايي غير مادي هستند مانند: عزت، شعور، روح، قدرت، علم، كه در اصطلاح دستور زبان بهآنها «اسم معنا» گفته شده است.
بسياري از اسمها كه به چيزهاي مادي و مصداقهاي عيني مربوط ميشود قابل تقسيم به اسمهاي تازهاي ميشوند و داراي زيرمجموعههاي تازه ميگردند(درخت= شاخه، تنه، برگ، گل، ميوه و..) تمثيل قرآني براي نشان دادن اين نكته فراوان است مانند اين آيه: «كسي كه آفريد همهي آنچه را كه در زمين است براي شما»(بقره آيه29) در اين آيه تنها اسم «زمين» آمده ولي به مجموعهي گستردهاي هم اشاره شده است كه در زمين قرار دارد.
همچنين بسياري از اسمهاي معنا قابل توسعهي معنايي هستند. مانند «قدرت»، «علم»، «عزت»، «آزادي» و .... تجربهي آدم از «آزادي»، «علم» و ديگر اسمهاي معنا، متناسب با رشد و پيدا كردن ظرفيتهاي تازه، توسعه مييابند.(نگاه كنيد به مقالهي نامهاي خداوند در اين مورد)
برخي از اسمهاي قابل توسعهي معنايي كه معمولا همان اسمهاي معنا هستند، نامهاي خداوند، وهمچنين «كلمه» هم شمردهميشوند. «كلمه» در قرآن اگر چه داراي اسم هم هست اما با اسم متفاوت است( بخش بعدي را در باره كلمه خواهم نوشت)