«حديد»
بخش دوم از واژهي «حدود»
اهميت سورهي حديد در آن است كه اصليترين و اساسيترين علت بعثت رسولان در آن بيان شده است. اين مضمون در آيهي بيست و پنجم در سورهي حديد ديده ميشود كه بيانگر علت اصلي بعثت رسولان است و اينكه «رسولان با كتاب و ميزان آمدند تا مردمان قيام بهقسط كنند» اما اينكه ضمانت اجرايي براي ايجاد قسط چگونه خواهد بود؟ يعني با كدام قدرت اجرايي؟ اين پرسشي است كه پاسخ آن در واژهي «حديد» نهفته است. زيرا در همين آيه و از همين منظر به حديد نيز اشاره شده است.
بنا بر اين، علت پرداختن به واژهي حديد در اين مقال بيشتر براي شناختن معناي اين واژه در سورهي «الحديد» است كه در آيهي 25 همين سوره به نزول آن (و انزلناالحديد) اشاره شده است. بهتعبير ديگر، هنگامي كه نامي بر سورهاي نهاده ميشود معولا بايد انتظار داشت كه آن نام ميتواند اصليترين كليد گشايش معنا براي آن سوره باشد.
معنا شناسي واژهي حديد:
پيش از آنكه به آيهي مورد نظر در سورهي حديد بپردازم، به دو معناي كاملا متفاوت كه براي واژهي حديد شده اشاره ميكنم.
1- حديد= ژرف، بانفوذ، شفاف، كه از تداخل مرزها و درهم شدن چيزها مانع ميشود.
2ـ حديد = آهن، شمشير، نيزه و ...
پذيرفتن هركدام از اين معناها، نتايج و پيآمدهاي متفاوتي خواهد داشت كه يكي ميتواند به مفهوم صلح و برابري و قسط منجر شود، و ديگري به جنگ و كار زار.
اين دو معناي متفاوت كه به صورت پيش فرض در اينجا آوردهام، مبتني بر تلقيها و ترجمههايي است كه در متون تفسيري و فرهنگنامهها از واژهي حديد به چشم ميخورد.
در متن قرآن واژهي حديد در شش مورد آمده است. در مواردي بهگونهاي آمده كه با معناي اولي كاملا سازگار است و در مواردي نيز ساختار جمله بهگونهاي است كه ميتوان گزينهي دوم را هم براي آن انتخاب كرد.
در مورد نمونهي اول نگاه كنيد به سورهي پنجاهم(ق) آيهي 22:
«بهراستي كه تو از اين در غفلت بودي، و ما آن پردهات را از تو برداشيم، پس امروز بينايي تو ژرف است»
جملهي «پس امروز بينايي تو ژرف است» در آيه به اين صورت است«فبصرك اليوم حديد» در اين جمله اگر «حديد» را، به جاي ژرفي «آهن» ترجمه كنيم اين گونه ميشود : «پس امروز بينايي تو آهن است» كه چندان مناسب و مفهوم نخواهد بود. مگر اينكه بگوييم:
پس امروز بينايي تو همچون لبهي تيز شمشير، بانفوذ و براّ است كه بازهم تعبير چندان واضحي براي بينايي ژرف نيست.
در مورد نمونهي دوم ميتوان از سورهي هفدهم(الاسراء) آيه 50 ياد كرد:
«بگو: سنگ شويد يا حديد»
اين آيه در پاسخ كساني است كه به برانگيخته شدن پس از مرگ ترديد دارند و اظهار ميكنند كه وقتي استخوان و غبار شديم چگونه از نو برانگيخته ميشويم؟ و پاسخ مي شنوند كه: «سنگ يا حديد شويد»، شايد به اين معنا كه به هرحال باز هم برانگيخته خواهند شد. در اين آيه ظاهرا ميتوان معناي«حديد» را آهن دانست، يعني چه سنگ شويد و چه آهن.
اما آيا اين تلقي براي اين آيه، يكه و يگانه است؟ و آيا نميتوان در اين آيه هم از «حديد» تلقي ديگري غير از آهن داشت؟
پيشينهي واژهي حديد
بهلحاظ جايگاه صرفي، واژهي «حديد» از ريشهي «حدّ» است. پيشتر به معناي واژهي «حد» اشاره شد كه عبارت بود از «انتهاي هرچيز و آغاز چيز ديگر، يا مرز ميان دو چيز»(نگاه كنيد به واژه حدود). واژهي «حديد» (از ريشهي حد) در ساختار زبان عرب به صورت صفت مشبهه در آمده است. صفت مشبهه دلالت بر دوام دارد. ميتوان گفت كه اگر «حدود» مرزهاي ميان چيزها و تعيين و فهم حدود روابط آدمها با يكديگر است، «حديد» نيز، به چگونگي دقيقتر شدن و دوام و حفظ آن مرزها اشاره دارد. هرچه نگاه آدمي ژرفتر و دقيقتر شود ميتواند مرزهاي انساني خود با ديگران را ظريفتر و شفافتر تشخيص دهد. بنا براين لبهي شمشير (فقط لبهي شمشير و نه هر آهني) تنها ميتواند يك انتخاب مَجازي، و يك تمثيل عيني براي معناي «حديد» باشد و نه معناي واقعي آن.
تقريبا در همهي تفسيرها و ترجمهها، «حديد» را در اين سوره «آهن» دانستهاند. يعني همان عنصر سخت مادي كه در ميان اعراب روزگار بعثت، بهصورت شمشير و نيزه از آن استفاده ميشد. در اينجا اين پرسش ميتواند طرح شود كه چه رابطهي معنايي ميان «حديد» (با توجه به ريشهي لغت) و «آهن» وجود دارد؟ اگر بپذيريم كه ريشهي اصلي واژهي «حديد» همان «حّد» است كه به معناي انتهاي هرچيز و نقطهي صفر مرزي ميان دو قلمرو بوده است، ميتوانيم بگوييم كه معناي پايه براي «حديد» آهن نيست بلكه ممكن است از معناي حديد مَجازا مصداقي مادي را در نظر گرفتهباشند مانند شمشير كه لبهي آن تيز و سخت است و به همان نقطهي صفر مرزي ميماند.
اما چه عواملي در زبان سبب شد تا اين تغيير معنايي براي «حديد» پيش آيد و ابتدا عنصر آهن(در شكل شمشيري تيز، براق، و سخت و با نفوذ) بهطور مَجاز، براي بيان معناي حديد استفاده شود و بعدا در فرهنگ و تمدن اسلامي «حديد» به عنوان مطلق آهن شمرده شود. ميتوان اين گمانه را طرح كرد كه در روزگار بعثت و قبل از آن در حجاز، براي عنصر آهن، نام مستقلي وجود نداشته است، بهويژه اينكه اعراب در آن روزگار مردماني صنعتگر نبوده و امكان استخراج آهن از معادن را نداشتهاند و ابزارها و ادوات آهنين را از مناطق ديگر وارد ميكردند. و با توجه به نظام قبيلهاي، نا امني در صحرا، و جنگها و نبردهايي كه در ميان خود داشتهاند بهنظر ميرسد مهمترين مصنوع آهنين كه براي اعراب اهميت داشته شمشير بوده است[1]. اين گمانه هنگامي بيشتر تقويت ميشود كه فرهنگ و ادب دورهي جاهلي را در مثلث شعر و شمشير و شتر ميبينيم. در عين حال در فرهنگ عرب جاهلي، شمشير، را نه با واژهي «حديد» بلكه با واژهي «سيف» ميبينيم. اين واژه اما به دلايلي در قرآن نيامده است. شايد يكي هم به اين جهت كه در ادب و فرهنگ قبل از اسلام شمشير(سيف) نماد ظلم و تجاوز يكي بر ديگري بوده است
پيشتر در مورد واژهي «ظلم» به نقل از اشعار قبل از بعثت به اين نكته اشاره شد كه از نگاه شاعر آن روزگار، انسان با جهاني پر آشوب و ظلماني مواجه است كه اگر با سلاح و شمشير به ديگران هجوم نبرد، ديگران به او هجوم خواهند آورد[2]. در اين تلقي، كه ظلم براي زنده ماندن، خصلتي پسنديده شمرده ميشود، طبعا مضاميني همچون «ميزان»، «حد» و «حديد»، جايي در انديشهي مردمان نخواهد داشت.
ابهامي در اينجا است كه آيا واژهي «حديد» در سورهي «الحديد»، نام تازهاي براي همان شمشير و ديگر سلاحهاي مربوط به جنگ بوده است كه حالا نه براي ظلم بلكه براي برقراري حدود از آن بايد بهره گرفت؟ يعني حديد در اينجا همان شمشيري نيست كه حالا بايد در كنار ترازوي دادگستري باشد؟ يا آنكه «حديد» در اينجا اسم معنا است و به عنوان مضموني ديني- اخلاقي، طرح ميشود و همهي مردم ميتوانند از آن برخوردار شوند تا به جنگها خاتمه داده شود. گزينهي سومي نيز ميتواند وجود داشته باشد كه در اين آيه واژهي «حديد» از نوعي ايهام برخوردار است و متناسب با شرايط مخاطب ميتواند تغير معنايي پيدا كند. ميتوان آن را شمشيري دانست كه در كنار ترازوي عدالت قرار ميگيرد و نمادي ميشود براي منع تجاوز به حريم و حدود ديگران، و ميتوان آن را فهمي ژرف و عميق از حدود و مرزهاي انساني تلقي كرد.
در عين حال، آهن، چه شمشير باشد يا نيزه و يا هر مصنوع ديگر، به هر حال عنصري مادي عيني و ملموس است، و همچنين ابزاري براي جنگيدن است. اما «حدّ» به عنوان مرز ميان دو چيز، بهويژه مرز رفتارهاي آدميان نسبت بهيكديگر، «چيز» (شئ) نيست، بلكه فهم ما از چيزها، از وقايع، از زمانها، و فهم ما از حدود اختيارات و آزاديهاي خودمان نسبت به يكديگر است. و هنگامي كه اين فهم و درك در آدمي ژرف و پايدار شود ميتوان با لفظ «حديد»( كه صفت مشبهه و از همان واژهي حد است) از آن ياد كرد.
در اينكه امروزه معناي «حديد» به عنوان «آهن» معنايي جا افتاده و معروف است حرفي نيست، اما بهنظر ميرسد در روزگار بعثت در حجاز، اين واژه معناي ديگري داشته ولي در طي زمان و تحولات ساختاري در جامعهي مسلمانان، از معناي نخستين خود فاصله گرفته است و به صورت كنوني تثبيت شده است.
اشارهاي به آيه 25 سورهي حديد
در سرتاسر سورهي حديد مدام از روشنايي و انفاق ياد شده است و نشاني از توصيه براي آمادگي رزمي ديده نميشود كه بخواهيم معناي حديد را «شمشير» يا آهن تلقي كنيم. همچنين در آيه 102 از سورهي نساء، به مناسبتي از واژهي «سلاح» به عنوان ابزار جنگي براي دفاع ياد شدهاست و لزومي ندارد كه «حديد» را جايگزيني براي شمشير و ديگر سلاحهاي آهنين بدانيم.
مروري به آيهي بيست و پنجم سورهي حديد اين معنا را تاحدودي آشكارتر ميكند:
« بهراستي روانه كرديم رسولان را با دلايل آشكار، و همراه آنان كتاب و ميزان، تا مردمان به قسط برخيزند، و حديد را نازل كرديم، كه در آن، سختي شديد است، و سودها براي مردمان دارد، و براي آنكه خدا معلوم بدارد كسي را كه ياري ميكند او را و رسول او را در نهان، آري خدا نيرومند و عزيز است»
مهمترين نكتههايي كه در اين آيه ميتوانم به آن اشاره كنم تا شايد معناي حديد آشكار شود عبارتند از:
1- بعثت رسولان براي اين بود تا مردم(ناس) قيام به قسط كنند، «قسط» عبارت است از نوعي برابري و مساوات در حقوق اجتماعي.
2- واژهي «ناس» به همهي مردمان اطلاق ميشود، اعم مؤمن و غير مؤمن، اعم از هر قبيله و نژاد و دين. همچنين قيام به قسط را حركتي از سوي مردم(ناس) ذكر كرده است و نه از جانب گروه خاصي از نخبگان يا اميران.
3- به همراه رسولان كتاب و ميزان هم نازل شده است، واژهي «ميزان» نيز صرفا به معناي ترازويي عيني و مادي نيست بلكه اين ترازوي عيني و مادي، در عينحال كه وسيلهي توزين چيزهاي مادي است همچنين نمادي از فهم و درك انسان از مفهوم توزين در عرصههاي گوناگون زندگي است، مانند ترازويي كه نماد دادگستري قرار گرفته است.
با توجه به نكتههاي فوق، براي تحقق «قسط» در ميان همهي مردم، آنهم توسط خود مردم، علاوه بر كتاب و ميزان به چه چيز ديگري نياز است؟ چه بايد كرد كه «قسط» بهگونهاي پايدار و از سوي همهي مردمان ضمانت اجرايي پيدا كند؟ آيا همهي آدمها بايد به شمشير و صلاح مسلح شوند؟ يا فهم همگاني از حقوق و حدود انساني خود و ديگران، ضمانت اجرايي مؤثرتري براي پديد آمدن مساوات و برابري خواهد بود؟ در آيهي فوق پس از كتاب و ميزان و بعد از طرح «قسط» به «حديد» اشاره شده است. احتمالا به اين معنا كه ايجاد «قسط» و «حديد» لازم و ملزوم هستند. اما با توجه به دو تلقي متفاوت از معناي «حديد»، ميتوان گفت كه دو گزينه پيش رو داريم:
1- آهن، كه بيشتر همان شمشير و آلات جنگي از آن مورد نظر است و در تفسيرها بيشتر بر همين گزينه تاكيد شده است[3]
2- شفافيت و ژرف شدن هرچه بيشتر معناي «حدود» در نزد همگان، شناخت عميقتر مرزهاي انساني و حقوق اجتماعي در نزد همگان كه ميتواند از تداخل مرزها، و از نقض حقوق انساني پيشگيري كند.
در ادامهي همان آيهي 25 سورهي حديد به دو نكته ديگر نيز مي توان اشاره كرد يكي تعريفي است كه از «حديد» شده است و اينكه : «در آن دشواري شديد است» (فيهبأس شديد) واژهي «بأس» در اصل به معناي دليري، شجاعت و نيرومندي است، و از آنجا كه مفهوم دليري و شجاعت همواره با خطر كردن همراه بوده، به همين جهت واژهي بأس به معناي نوعي سختي و دشواري هم آمده است. اما بلافاصله در ادامه آمده است كه: «و منافع للناس»، اين دو جملهي وابسته به هم، ظاهرا با هم در تضاد هستند، مانند منافع فردي كه ميتواند بدون حضور ميزان، و بدون حضور نگاه ديگران و بيآنكه ديگران متوجه شوند، به آساني از مرزهاي حدود خويش عبور كند و به خواستههاي شخصي خود برسد. اما هنگامي كه چشمهاي همهي مردمان شاهين ترازوي قسط را مدام ورانداز كند، و هنگاميكه بينايي مردمان نسبت به شناخت حقوق خويش و حريم يكديگر گشودهتر شود، آنگاه دشوار خواهد بود كه آدمي در پي خواستههاي شخصي خود پاي از مرزهاي حدود خويش فراتر نهد. و همين ميتواند تاويلي باشد بر حل تضاد آن دوجملهي وابسته به هم.
«قيام بهقسط» در قرآن امري است به عهدهي (ناس)مردم، يعني امير و فرمانروا و حاكمي براي آن در نظر نگرفته است كه سلاح و شمشير را بهانهي قيام بهقسط كند، اكنون ميتوان اين پرسش را از نو مطرح كرد كه آيا هزاران هزار، بلكه مليونها نگاه ژرف براي ايجاد «قسط» از صلابت و پايداري بيشتري برخوردار است يا صلابت آهن و شمشير؟
آخرين نكته كه در پايان اين آيه آمده، گريزي به «پنهان» است، در اين آخرين جمله چنين ميخوانيم:
«تا خدا معلوم كند چه كسي در نهان، او را و پيامبرانش را ياري ميكند، البته خدا نيرومند و شكست ناپذير است»
ياري كردن خدا در پنهان، چه معنايي ميتواند داشته باشد؟ ديگر اينكه، در چه موردي بايد خدا و رسولان را ياري كرد؟ اگر اين ياري كردن معطوف به همان ايجاد قسط باشد(كه هست) حالا چگونه بايد خدا را ياري كرد؟
انگار چنين مينمايد كه با همهي اين احوال، باز هم گريزگاههاي بسياري هست كه آدمي ميتواند بيحضور نگاه ديگران، يا با استفاده از غفلت ديگران، از حدود خويش تجاوز كند. روابط آدميان با يكديگر (بهويژه كساني كه به هم نزديكتر هستند) چندان پيچيده و ظريف هست كه در بسياري موارد جز «من» هيچكس ديگر نميتواند شاهد نقض حدودي باشد كه توسط «من» انجام گرفته است. درست از همينجا است كه در آخرين جمله در اين آيه، افق ديگري را ميگشايد، و هر كسي را بر آن ميدارد كه با ژرفبيني، داوري كار خويش را در خلوت، و بي حضور ديگران، خود به عهده گيرد و همين شايد آن ياري رساندن به خدا و رسول در پنهان است[4].
اما اگر واژهي «حديد» را در اين آيه شمشير و انواع سلاح تلقي كردهباشيم، ناگزير ياري كردن خدا و رسولان براي ايجاد قسط بايد بوسيلهي شمشير و سلاح باشد. اتفاقا اين تاويل رايجي است كه اغلب مفسرين از مفهوم ياري رساندن به خدا و رسولان دارند. اما اين تلقي مستلزم آن است كه ياري كننده بههرحال در صحنهي نبرد حضور يابد و اين با مفهوم ياري رساندن به پنهاني مغاير است[5].
همچنين در اينجا شاهد تضاد ديگري در اين جمله هستيم. اگر خدا نيرومند و شكست ناپذير است چه حاجت به اينكه كساني او را در پنهان ياري كنند؟
متاسفانه در نگرش انتزاعي كه در قرون وسطاي اسلامي نسبت به مفهوم خدا پديد آمد، تجلي «او» در مردم ناديده گرفته شد. اگر بپذيريم كه در اين آيه و بسياري آيات ديگر، معناي «خدا» و «مردم» سخت درهم تنيده است، معناي اين بخش از آيه نيز آشكارتر ميشود شايد بتوان گفت كه با توجه به معناي «حدودالله» كه همان حدود مردمان است[6]، ياري رسانده به خدا در پنهان نيز معناي روشنتري پيدا ميكند.
در پايان دوست دارم به اين نكته اشاره كنم كه از اين نگاه، سورهي حديد رسولان را با كتاب و ميزان تصوير ميكند، اما در قرائت بسياري از مسلمانان چنان شده است كه شمشير جاي ميزان را گرفته است و همين قرائت، تصويري از پيامبر پديد آورد با كتابي فروبسته و شمشيري گشوده.
پی نوشت ها:
[1] - به عنوان مثال، در شعري از امرءالقيس، از شمشير با نام «مَشرفي» ياد شده است كه منسوب به مشارف شام است:
ايقتلني و المشرفي مضاجعي/// و مسنونة زرق كانياب اغوال
چگونه مرا ميكشد كه همخوابهي شمشيرم // و دارندهي نيزهي بنفش كه نيش غول را ماند
اين بيت را از «العصرالجاهلي» تاليف شوقي ضيف آوردهام كه از الاغاني نقل كرده، در بخش مربوط به اشعار امرءالقيس
[2] - «ومَن لَم يَذُد عن حوضهِ بسلاحهِ /// يُهَدّم، و مالا يظلِمِ الناس يُظلَم » از معلقات سبع، قصيدهي زهيربنابي سلمي، بيت شماره 56
در اين اشعار زهير طرفدار «ظلم» نيست اما تصويري كه ارائه ميكند چنان است كه هركسي ناگزير از ظلم خواهد بود.
[3] - در اكثر تفاسير قديمي توجيهاتي براي نزول آهن شده است از جمله در كشاف زمخشري ذيل تفسير آيهي 25 سورهي حديدآمده است كه هنگامي كه آدم از بهشت آمد همراه خود پنج چيز آورد كه عبارتند از سندان، انبر آهنگري،سوهان، چكش، و سوزن.
[4] - قول ديگري هم در اين مورد هست كه كساني بدون آنكه خدا و رسولان را ببينند آنان را ياري ميكنند. اما به هرحال باز هم منظور از ياري كردن را همان نبرد بوسيلهي سلاح دانستهاند. نگاه كنيد به كشفالاسرار ميبدي، جلد نهم صفحهي 500
[5] - مگر اينكه همان گروههاي مخفي را كه خود را مسلمان ميدانند و امروزه از جانب مخالفان خود به عنوان تروريست مطرح ميشوند، همانها را نمونه و مصداقي از كساني دانست كه در پنهان به خدا و رسولان ياري ميرسانند. و چه بسا كه خود آنان واقعا از اين آيه همين تلقي را داشته باشند.
[6] - نگاه كنيد به واژهي «حدود» در فهرست فرهنگ واژگان