کلمه
در زبان معمولي و در فرهنگنامهها، كلمه عبارت است از لفظي كه داراي معني باشد. «كلمه» در اصل از واژهي « كلمkalm » به معناي زخم زدن، آسيب رساندن و «كليم» به معناي زخم خورده و مجروح بوده است.[1]
در داستانهاي قرآن، ارتباط آدم با «كلمه» هنگامي آغاز ميشود كه آدم از بهشت نخستين خود هبوط كرده و در جسجتوي نجات برآمده است. مطابق همين داستانها، پيش از هبوط، خداوند «اسماء» را به آدم آموخته بود. اما بعد از هبوط، اين خود آدم بود كه به دريافت كلمهها پرداخت[2]
در اين داستان توضيحي داده نشده كه اين كلمهها چه بوده است اما واقعهي هبوط و احساس گزند و آسيبي كه از اين هبوط براي آدم پديد ميآيد، رابطهي آن را با مفهوم «كلمه» و ريشهي اصلي آن «كلم» نشان ميدهد. همچنين از آيات مربوط به اين داستان چنين بر ميآيد كه «كلمات» آموختني و ياد گرفتني نيستند بلكه نوعي تلقي، فهم و دريافت است.
همچنين در داستان هبوط و سپس تلقي كلمات از سوي آدم، سخني از نجات آدم و اينكه توانستهباشد آسيب ناشي از هبوط را درمان كرده باشد در ميان نيست. اما بر اين نكته شده است كه هبوط آدم به سبب دشمني و خصومتي بوده كه با يكديگر داشتهاند. توجه به اين نكته نيز ضروري است كه« آدم» در اين آيات اسم عام است و به نوع آدم گفته ميشود كه با هم ناسازگار و دشمن بودهاند و هنوز هم هستند(بخشي از آيه 36 و آيه 38 بقره).
بهنظر ميرسد كه فهم انسان از حس جدايي، درد فراق، يا حس فقدان چيزي كه بايد باشد و نيست، به نوعي تبديل به درد و جراحت در روان خود آدمي ميشود كه از آن با عنوان «كلمه» ميتوان ياد كرد. همچنين، خصومت آدمها با هم، سبب دور شدن و جدا افتادن آدم از خداوند توصيف شده است.
داستان بعدي كه در مورد كلمهها آمده، مربوط به ابراهيم است كه از سوي خداوند مبتلاي به كلمات ميشود(بقره آيه 124). مبتلا شدن، در اصل به معناي قرار گرفتن بر سر دوراهيِ انتخاب است[3] و ابراهيم با آزمون سختي كه از سر ميگذراند و به تعبير قرآن موفق ميشود آزمون كلمات را به تماميت برساند:
«و اذ ابتلي ابراهيم ربه بكلمات، فاتمهن...» هنگامي كه خداوند ابراهيم او را مبتلاي به كلمات نمود، پس او به تماميت رسانيد..
بهنظر ميرسد ابتلاي ابراهيم به كلمات با داستان قرباني، و عبور از دوستداشتنهاي خصوصي به دوست داشتني عام و همگاني ارتباط تنگاتنگ داشته باشد.
به تعبير ديگر، ابراهيم – آنگونه كه در قرآن و در تورات آمده- دل درگرو فرزند خويش دارد تا از طريق او كثير شود و در اين جهان امتداد يابد، او چندان گرفتار فرزند خويش است كه نمي تواند به ديگران بيانديشد، اما با آمادگي براي قرباني ميتواند ديگران را هم كه فرزند او نيستند به ياد آورد و ببيند، از خصومت نسبت بهديگران رهايي پيدا كند و آنچه را سبب هبوط آدم شده بود جبران كند. همين ميتواند معناي به تماميت رسانيدن كلمات باشد و به به همين جهت براي همهي مردم «امام=نمونه و الگوي نجات» ميشود(آيهي124بقره)
بعد از داستان ابراهيم، موسي تجربهاي ديگر از «كلمه» پيدا ميكند و «كليمالله» لقب ميگيرد. اين تركيب«كليمالله» اگر چه در قرآن نيامده است اما در آيه 143 سوره اعراف «كَلُمّهْ رَبَّهٌ» در باره موسي، از مواجههي سخت و جانفرساي موسي با خدا حكايت ميكند. در اين مواجهه موسي چندان مشتاق خداوند ميشود كه تمناي ديدن او را ميكند(همان آيه)
مهمترين و گوياترين مصداق براي «كلمه» كه هم در انجيلها از آن ياد شده و هم در قرآن، عيسي مسيح است. در آيات مربوط به اين موضوع، از «عيسي مسيح» به عنوان كلمهاي از خداوند ياد شده است.(سوره سوم آيه39، همان سوره آيه 45 و در انجيلها نگاه كنيد به انجيل يوحنا باب اول)
عيسي مسيح، هم نماد رنج و درد انسان مجروح و زخم خورده در تاريخ ديني است و هم نماد نجات و رهايي انسان از هبوط. (واژهي عيسي يعني نجات). آنچه در رسالت عيسي از هر چيز ديگر برجستهتر است، مهر ورزي عيسي به خويش و بيگانه است. در انجيلها نيز حتي از دوست داشتن دشمنان و دعا براي دشمنان ياد شده است. بهنظر ميرسيد كه نجات از هبوط و رسيدن به ملكوت خداوند در آموزههاي عيسي مسيح، با مضمون دوست داشتن ديگران سخت درهم آميخته است.
بنا بر آنچه گذشت، ميتوان گفت كه «كلمه» در متن قرآن، عبارت است از بيان حس عميق جدايي انسان از امري ازلي، قدسي و متعالي كه دوست داشتن و مهر ورزيدن به خويش و بيگانه، نقطهي كانوني است و هر لفظي كه حكايت اين جدايي را باز گويد و راه نجات انسان را از هبوط بنماياند، «كلمه» محسوب ميشود. و حتي شايد «كلامالله» نيز ناميده ميشود.
بنا براين «كلمه» در مرحلهي اول، واگويهاي براي نجات خويش از وضعيت موجود است، يعني گفت و گويي براي نجات خود از رنج و درد جدايي، اين گفت و گو اگر چه واگويهاي با خود است در عين حال ميان انسان و امر متعالي صورت ميگيرد. آثار فراوان عرفاني و عاشقانه كه از رنج و اندوه جدايي حكايت ميكند. در اصل همين ديالوگ ميان انسان و امر متعالي بوده است.
در مرحلهي بعد، بيان اين رنج و درد فراق، و بيان چگونگي پيدا كردن راهي به آن امر قدسي، با همنوعان خويش است با كساني است كه همدلانه ميكوشند تا راه نجات انسان را هموار سازند.
سير داستان «كلمه» از هبوط آدم تا ظهور عيسي مسيح، و بشارت مسيح به رستاخيز و ملكوت خداوند، كاركرد «كلمه» و پديد آوردن چشم اندازي براي نجات از وضعيت كنوني را در عرصهي ديني نشان ميدهد.
همچنين ميتوان گفت هر سخني و هر بياني كه از يكسو اين رنج و درد را بنماياند و از سوي ديگر موجبات نجات را پديد آورد، «كلمه» محسوب ميشود. اما اين نكته را نيز نميتوان ناديده انگاشت كه هر واژهاي در بيان اين درد، هنگامي اعتبار دارد كه گويندهي آن واژه واقعا دردمند باشد و سخن از دل بگويد. تفاوت كلمهي طيبه و كلمهي خبيثه كه در قرآن از آن ياد شده در همين است. به عنوان مثال: كسي كه سخن از عدالت سر ميدهد، اگر تنها براي تظاهر و جلب اعتماد ديگران باشد، آنچه ميگويد كلمهي خبيثه خواهد بود. (در باره تفاوت كلمهي طيبه و كلمهي خبيثه، به بخش مربوط به واژهي «حرف» نگاه كنيد،)