ظلم
اشاره:
به گمان من، معنا شناسي واژهي ظلم در قرآن، بسيار گسترده دامن است و نمي توان اين اشارهي كوتاه را بسنده براي بيان آن دانست. همچنين واژهي ظلم ارتباط تنگاتنگي با مسئلهي «حدود» دارد که در همین بخش فرهنگ واژگان منتشر شده است
تبار شناسیِ واژهي ظلم
در برخي از اشعار دورهي جاهلي عرب، كه چند سالي پيش از بعثت سروده شده بود، تصويري از «ظلم» ارائه شده است كه انگار هركسي ناگزير از «ظلم»(تعدي و هجوم به ديگران) است. در اين تصويرها، انسان با جهاني پر آشوب و ظلماني مواجه ميشود كه اگر با شمشير از حوزهي زندگي خود دفاع نكند ديگران زندگي او را ويران خواهند كرد، اگر به ديگران هجوم نبرد، ديگران به او هجوم خواهند آورد[1]. در اين تصويرها كه از شعر آن روزگار برجاي مانده، براي «مظلوم» بودن، ارزشي و ارجي مترتب نيست. «مظلوم» بودن، يعني ناتوان بودن، يعني فاقد جرأت و جسارت لازم براي زندگي كردن. بنا براين، مفهوم «ظلم» در بسياري موارد، نكوهيده و ناشايست شمرده نميشد[2] و برعكس، ناتوان بودن و مورد ظلم قرار گرفتن نكوهيده و ناشايست بود.
در قرآن:
اما در قرآن، واژهي ظلم نسبت به معناي پيشين خود، كاركرد تازهاي پيدا كرد. در اين كاركرد تازه، ظلم بيشتر معطوف به نفس خويش طرح شد. در اين نگاه، حتي آنجايي كه كسي به ديگري هجوم ميبرد و حريم زندگي ديگري را درهم ميشكند، جز اين نيست كه بر خود ستم كرده است. در اين تعبير تازه، «ظلم» كه قبلا عملي جسورانه و شجاعانه تصور ميشد، اكنون عملي مذموم شمرده شد.
به عنوان مثال، در داستان موسي كه در قرآن آمده است، وي در نزاعي به نفع يكي از پيروانش وارد معركهي دعوا ميشود و با ضربهي مشت او، مردي كه در طرف مقابل دعوا بود كشته ميشود
در اين داستان، با آنكه تعدي و تجاوزي از سوي موسي، نسبت به شخصي معيين اتفاق افتاده، در عين حال، موسي از ظلمي ياد ميكند كه در ارتباط با نفس خويش انجام داده است و ميگويد:
«ربِ، اني ظلمت نفسي، فاغفرلي....»
«خداوند، من به نفس خود ستم كردم، پس بهبودي ببخشاي مرا...» (سورهي بيست و هشتم آيهي 16)
در نظام قبيلهاي كه موجوديت قبيله مبتني بر حفظ و صيانت روابط نژادي و همخوني است و معمولا هويت فردي با هويت جمعي سخت درهم تنيدهاند، در چنين ساختاري تعدي به فردي از قبيله خود، ميتواند به عنوان تعدي و كشتن خويش هم تاويل شود اما در مثال فوق، شخص كشته شده، حتي از قبيله و خاندان بني اسرائيل هم نيست بلكه دقيقا از جبههي مخالف است. بنا براين ظلمي را كه موسي به آن اعتراف ميكند نميتوان با مضمون هويت جمعي قبيله، به عنوان ظلم به خويش توجيه و تفسير كرد مگر اينكه هر گونه تجاوز به ديگري - اعم از خويش و بيگانه - را ابتدا به عنوان ظلم به «نفس» خود تلقي كنيم. يعني كه تجاوز به ديگران، نتيجهي ستمي است كه ابتدا بر نفس خويش روا داشتهايم.
مثال ديگر را ميتوانم از داستان هبوط آدم در قرآن بياورم، بعد از اينكه ماجراي هبوط براي آدمها (مرد و زن) اتفاق ميافتد ميگويند:
«ربنا ظلمنا انفسنا و.....»
براي درك بهتر اين معنا شايد ابتدا لازم باشد كه به نكتهاي اساسي اشاره شود كه عبارت است از: آشنايي با انسان شناسي خاص قرآن و تفاوت ميان «خود» و «نفس»
تفاوت «خود» و «نفس» و ارتباط آن با ظلم:
تا تلقي خودم را از تصوير انسان در قرآن ارائه دهم، نياز به مجالي ديگر است اما از اشاره به بخشي از اين تصوير گريزي نيست. منظورم همان بخشي است كه به تفاوت جدي و اساسي «خود» و «نفس» باز ميگردد.
«خود» يا «من» معمولا به عنوان خودِ آگاه، متفكر و تشخيص دهندهاي مطرح شده است كه قادر به شنيدن، ديدن، تفكر، و انديشه است. از اين جهت ميتواند مورد خطاب قرار گيرد و ميتواند مسؤليت اعمال خويش را بعهده گيرد، بنا براين ميتوان گفت كه اين بخش از وجود آدمي در حوزهي آگاهي ذهن حضورد دارد.
ولي «نفس» به عنوان بخش پنهان، ناآگاه، اما قدرتمندي است كه تمامي شورمندي حيات و زايشگري زندگي طبيعي را در خود تعبيه دارد[3]. احتمالا به همين جهت پنهان بودن و بيرون بودن از حوزهي آگاهي، هرجا از «نفس» ياد شده علاوه بر مؤنث بودن، همچنين براي اشاره به «او» از ضماير غايب استفاده شده است.
از نشانههاي آشكار در تفاوت نهادن ميان اين دو قلمرو در انسان يكي هم اين است كه از «نفس» در همهي حالات، چه نفس مرد و چه نفس زن، با ضماير مؤنث ياد شده است در حالي كه براي «خود» اگر مرد باشد از ضماير مذكر، و اگر زن باشد از ضماير مونث استفاده شده است.( براي توضيح بيشتر در بارهي نفس نگاه كنيد به واژهي «نفس» در بخش فرهنگ واژگان)
پيشتر در بارهي نفس به اشاره نوشته بودم كه:
«تمناي بودن و زيستن از سوي نفس چندان قدرتمند و لجام گسيخته است كه هيچ قيد و بندي را بر نميتابد و شورمندي حيات را به صورتي لجام گسيخته و كور فرمان ميراند، و براي تامين زندگيِ فرد، حقوق و حدود ديگران را رعايت نميكند».
در اين تعريف، ميتوان رابطهي «نفس» را به عنوان نيرويي لجام گسيخته و تعديگر (ظلم كننده)، با معناي «ظلم» تشخيص داد. اما بهنظر ميرسد از اين جهت كه «نفس» چندان در حوزهي آگاهي قرار ندارد، مستقيما مورد خطاب و مورد باز خواست هم قرار نگرفته است. در اين تصويرها، «خود» مسؤل است تا لگام گسيختگي و فزون خواهي نفس را تحت كنترل درآورد، او را از حالت «امارةً بالسوء» بودن و از ظلمت به روشنايي و آگاهي بياورد.
اما هنگامي كه «خود» خانه شاگرد و مريد فرمانهاي نفس ميگردد و هنگاميكه آدمي همهي هوشمندي، تفكر و انديشهي خود را در خدمت برآوردن اميال نفس قرار ميدهد، جز اين نيست كه مدام نفس خويش را به سوي ظلمت بيشتر سوق داده است.
ظلم به نفسِ خویش:
گاهي «خود» ما به نفس خويش ظلم ميكنيم، و گاهي «نفس» خودش به عنوان ظلم كننده مطرح شده است. همانگونه كه اشاره شد، در برخي توصيفات قرآن، اين خود انسان است كه بر نفس خويش ظلم روا ميدارد. شايد بهاين معنا كه خود انسان بهگونهاي آگاهانه، يا نيمه آگاه، عملي ظالمانهي را كه نسبت به ديگري انجام ميدهد، در واقع راه را براي طغيانگريهاي بيشتر نفس خويش هموار مينمايد. مانند همان داستان موسي يا آنجا كه در داستان هبوط به نقل از آدم و همسرش آمده است[4]:
در اين نمونههاي تمثيلي، ظلم كننده، از ظلمي كه بهديگري روا ميدارد، آگاه است. اما گاهي عمل خود را در ظاهر توجيه ميكند، مثلا طرف مقابل را غيرخودي، دشمن، و... ميخواند و با اين توجيهات به تعبير قرآن، جامهي حق بر عمل باطل خويش مي پوشاند.
و گاهي مانند موسي كه از پيآمدهاي ناگوار ظلم خويش ميهراسد، لباس ظلم بر ايمان خود نمی پوشاند[5] و عمل نارواي خود را توجيه نميكند بلكه با انتقاد از خود و اعتراف به ظلمي كه انجام داده در صدد ترميم و بهبودي روان خويش بر ميآيد[6].
نفس به عنوان عامل ظلم:
اما در برخي آيات ديگر، عامل «ظلم»، «نفس» معرفي شده است مانند آيهي 54 از سورهي دهم[7]. يا جايي كه يوسف اظهار ميكند كه:
«من نفس خويش را تبرئه نميكنم، چرا كه نفس فرمانرواي به سوء است...»(يوسف آيه 53)
در اين آيات، «من» يوسفي است كه هم مذكر است و هم از روشنايي آگاهي برخوردار است و هم احساس مسؤليت دارد. ولي «نفسِ يوسف»، كه با ضمير مونث غايب از او ياد شده، اگر چه «نفس يوسف» است اما انگار فرمانروايي كور ولي پرتوان است كه اگر يوسف به خود نباشد، نفس او ميتواند هوشمندي و قدرت يوسف را در مسير خواستهاي تجاوزگرانهي خود در آورد[8]. در اين آيه نشان دادهشده است كه منظور از «نفس» هويت مردانه يا زنانه شخص نيست بلكه به قلمروي غير از اين هويت ظاهري اشاره دارد.
ظلم و تاريكي:
ظلم و ظلمت از يك خانوادهي واژگاني هستند و ارتباط معنايي مستقيمي با هم دارند و به تعبير مولوي:
چون برآمد نور، ظلمت نيست شد/// ظلم را ظلمت بود اصل و عضد
شايد بتوان موقتا مثلثي را در نظر گرفت كه «ظلم» تنها يك ظلع آن مثلث است و دو ظلع ديگر عبارتند از «ظالم» و «ظلمت». در اينجا عمدا از بيان واژهي «مظلوم» اجتناب كردم. شايد در ادامه علت اين پرهيز آشكار شود.
همانگونه كه اشاره شد، در متن آيات قرآن، بهگونهاي از «ظلم» ياد شده است كه معمولا «ظلم» از سوي هركسي در نسبت با خويش اتفاق ميافتد. احتمالا به همين دليل است كه در قرآن - به جز يك مورد- از واژهي مظلوم استفاده نشده است[9].
در مورد ظلمت و ارتباط آن با ظلم، شايسته است تا يك بار ديگر به تعريفي كه در بارهي ناآشكارگي نفس داشتيم باز گرديم و به ياد بياوريم كه ما هنوز علت بسياري از كنشها و رفتارهاي خودمان را نميدانيم. اين سخن بهمعناي آن نيست كه ما براي انجام كارهايي كه در پيش داريم از تفكر و آگاهي استفاده نميكنيم، بلكه به اين معنا است كه آگاهي و تفكر ما در خدمت توجيه و برآوردهكردن خواستههاي فزونطلبانهاي در ميآيد كه از آن اقنوم ناآشكار منشاء ميگيرد.
[1] - «ومَن لَم يَذُد عن حوضهِ بسلاحهِ /// يُهَدّم، و مالا يظلِمِ الناس يُظلَم » از معلقات سبع، قصيدهي زهيربنابي سلمي، بيت شماره 56
در اين اشعار زهير طرفدار «ظلم» نيست اما تصويري كه ارائه ميكند چنان است كه هركسي ناگزير از ظلم خواهد بود
[2] - نگاه كنيد به همان قصيده ابيات 37تا 39
[3] - اگر خواننده اين متن، واژهي «نفس» را كه در بخش فرهنگ واژگان آوردهام نخوانده است لازم است كه قبلا آن را مطالعه و سپس به اين مطلب كنوني بپردازد.
[4] - «خداوندا، ما بر نفس خويش ظلم كرديم، پس اگر بهبودي نبخشي، و بر ما رحمت نياوري، حتما از زيانكاران خواهيم بود»(سوره هفتم آيهي23)
[5] - «کسانی که ایمان آوره و جامه ی ظلم بر ایمان خویش نپوشانیدند، آنان رها شده از اضطراب هستند و آنان راه یافتگانند» سوره ی ششم آیه 82
[6] - [6] - «کسانی که ایمان آورده و جامهی ظلم بر ايمان خويش نپوشانيدند، آنان رها شده از اضطراب هستند و آنان راه يافتگانند» سوره ی ششم آیه 82
[7] - مانند آنجا كه ميگويد:
«براي هر نفسي كه ظلم كرده است، اگر همهي آنچه در زمين است از آن او ميبود، همه را براي رهايي خود ميداد....» در اين آيه فعل «ظَلَمَت» كه براي نفس آمده، به لحاظ جايگاه صرفي مفرد مؤنث غايب است
[8] - توضيح بيشتر را ميتوانيد در كتاب اندوه يعقوب صفحات 126 و 127 ببينيد.
[9] -اين مورد هم جايي هست كه فردي بواسطهي تعدي و تجاوز ديگري به او، كشته ميشود و فرصت دفاع از خود را پيدا نميكند ولي در همين مورد هم به بازماندگان آن فرد كشته شده، اين توانايي داده شده است كه به تجاوز فرد ستمگر، پاسخ مناسب داده شود نگاه كنيد به سورهي هفدهم آيهي 33