هنوز هم در ولایت ما طلوع خورشید خونرنگ است. انگار رشتههای پیوندِ ما با یکدیگر از هم گسسته، پنداری که زادهی این سر زمین نیستیم، انگار در آفرینش هم از یک گوهر نبودهایم. هنوز نياموختهایم كه قصهی "هبوط" تمثیلی از همین گسستها و دشمني و خصومتي بود كه مردمان با هم داشتند. در این سالها به جای نشاندن نهال دوستی، درخت دشمنی را بارور کردند، فاجعهی کرمان و خون شهدای آن واقعه را هم شاید بتوان از میوههای تلخ و خونین آن دشمنیها شمرد. میوهی درخت دشمنی همین است، راهی نیست مگر بازکردن چشم خِرد، و بازخوانی مهرِ مادرانهای که در دلها زنده بهگور شده است.