روز داوری
با آب زلالترین چشمهها دستهای خود را میشویند، باز هم پلیدی دستهاشان بیشتر میشود.
دست به هرچه میزنند ملعون میشود.
هرچه بیشتر میبلعند، گرسنهتر میشوند.
هرچه بیشتر مینوشند، تشنهتر.
هرچه بیشتر میگویند، کمتر شنیده میشوند.
هرچه دیگران را بیشتر میترسانند، خود بیشتر میترسند.
هرچه بیشتر پنهانکاری میکنند، رسواتر میشوند.
از یک راه میگریزند، از هفت راه به دام میافتند.
گویا هنوز درنیافتهاند که این همه، نشانههای روز داوری است.
داوری را به بازی گرفتند، انگار که حرف و حبابی بیش نیست. آنهم برای فریب مردم.
اما داوری، حرف و حباب نبود که در هوا گم شود. پوک و پکر نبود که به بازی گرفته شود.
او از همان “ ابتدا" بود. در میان جماعت ایستاده بود. با صبوری و دریا دلی.
او را نمیدیدند و نمیشناختند.
گویا هنوز هم نمیبینند و نمیشناسند. نشانههایش را در نمییابند.
همین است که باز هم فرصتها را از دست میدهند تا در گرداب اعمال خود به هلاکت رسند.
"داوری" کارش همین است که مدعیان را به صحنه آورد، آنان را فرصت دهد تا بازی خود را به تمامی انجام دهند. آنگاه اعمال آنان را با روان آنان یگانه میکند. "خود" همان میشوند که کردهاند. دروغها، نیرنگها، و جنایتها، همه هویت فرجامین خود آنان میشود. همهی آن اعمال بر جبین آنان نقش میبندد و بر چه بودنشان گواه میشود.
آتشی که مردم را از آن میترسانیدند در قلب خودشان زبانه میکشد.
داوری بهاین گونه کار خود را پیش میبرد.
“داوری" دادستان یا مدعیالعموم نیست که از حق مظلومان در برابر ستمگران دفاع کند و دادِ مظلوم از ظالم بستاند. این شاید خیال خامی بیش نباشد. شاید هم فریبی باشد که در ضعف و زبونی و حقارت میروید و میوهای جز وهم و افسون و خرافه بهبار نمیآورد.
ستم دیدهها اگر آدم باشند خود باید از حق خود دفاع کنند. باید چندان عمیق و خردمند و هوشیار شوند که شایستگیِ به حق بودن را بیابند. جز این اگر باشد، ضعیفان و زبونان نیز خود ستمگرانی هستند که بر خویش ستم روا داشتهاند و خود را از موهبت زندگیِ شایستهی انسان محروم نمودهاند.
“داوری" ضعیفان و زبونان را نیز اینگونه داوری میکند.
“داوری" جباران را از این رو داوری میکند که روح خود را مسموم و چشمان خود را کور کردهاند، و دستهای خود را به خیانت آلودهاند.
از نگاه “داوری"، دروغ و نیرنگ جباران، پیش از آنکه دیگران را بفریبد، خود آنان را فریفته است. شعبدههاشان پیش از آنکه چشم دیگران را بر واقعیت بسته باشد چشم خود آنان را کور کرده است. پیش از آنکه دیگران را به آشوب کشیده باشند، خود را به آشوب سپردهاند. هرکسی اینگونه به داوری فرا خوانده میشود.
برای توبه آیا فرصتی در میانه هست؟ این البته جسارتی بزرگ میطلبد. باید دستار و کلاه از سر برگیرند، ردا و جامهی تزویر بر تن خویش پاره کنند. از پلاس کهنهی محرومانِ جامه بر خود بپوشند، ایوبوار در ملاء عام به خاک و خاکسـتر بنشینند، مظالم خویـش یک یک به فریادی از جنـس "وا اسفا" واگویه کنند، آنگاه شاید بصیرت و بینایی به چشمهاشان باز میگشت و داوری را که پیش رویشان ایستاده و گریبانشان را گرفته میدیدند. آنگاه شاید روند داوری گونهای دیگر میشد. شاید انبوه کینههای انباشته شده در سینهها به راه مهر در میآمد. شاید افق تازهای در آسمان فرو بستهی این شهر پدیدار میگشت.
اما انگار هیچ امیدی نمانده است.
جباران با قلب و دغل، سر آن دارند تا “زمان" را در چنبرهی خود در آورند، تا ایام خویش را طولانیتر کنند و به روزِ داوری دور باش گفته باشند. اما در این بازی سهمگین، انگار “داوری" از جباران هم جبارتر است. و انگار ایام را تمدید میکند تا در طغیان خویش ویرانتر شوند، که یَمُدُّهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ. “زمان" هم با این قوم عقد اخوت نبسته است که “لکل امة اجل"
و حالا، تو ای مغمومِ سر به گریبان فرو برده، که از دوام این ایام رنجوری، شاید این موهبتی باشد تا در امتداد این زمان ظاهرا بیپایان، ما خود را در کورهی رنجهامان عمق و اصالت بخشیم، رنجهایی و دردهایی شایستهتر بیابیم. شاید در تداوم این رنجها در افق اندیشههامان ایدهای انسانیتر پیدا کنیم. و شاید بیاموزیم که:
مبادا اسیران امروز، جباران فردا شوند.
ویرایش جدید در دی ماه 1390/مشهد